#ایران - رنج نامه رسول حردانى از زندان رجايى شهر
رسول حردانی زندانی سیاسی زندان رجایی شهر کرج در رنج نامه ای به اطلاع رسانی وضعیت خود پرداخته است :
این رنج نامه من است؛ تنها خواسته و آرزوی جوانی که جوانیاش را بدون دلیلی قانونی در زندان سوزاندند نه خواهش و نه هوس را میشناسم نه كارون نه ارس را میشناسم. پرنده بودم و تا ياد دارم قفس تنها قفس را میشناسم. این روزها پس از تحمل ۱۶ سال زندان شاید باید بپذیرم که هیچ کجای این دنیا جایی ندارم که بتوانم در آنجا احساس آرامش کنم و هیچ آغوش گرم و دستان مهربانی خالصانه پذیرایم نمیباشد. به همین خاطر است که در دلم همیشه حسرت رفتن بر مزار و دیدن مادر مانده است. مادری که در ابتدای جوانی شکنجهها و ندیدن فرزندانش را تاب نیاورد و آرزوی دیدن فرزندانش بر دلش ماند و چند سال بیشتر دوام نیاورد و اکنون آرزوی دیدن حتی مزارش و آرام گرفتن و گریستن در دل خاکی که در آن آرمیده را دارم.
من رسول حردانی هنوز هم نمیدانم که دلیل بودنم در اینجا و اتهام سیاسی من چیست؟سیاهی شانزده سال زندان جوانی و سلامتیام را ربود و مادرم را در دل خاک جای داد و من همچنان در حسرت آغوشی که دیگر نیست میسوزم.
تنها در سن ۱۸ سالگی به دلیل همراهی با برادرم مجبور شدم از میان کوچههای خاکی اهواز خودم را در درون هواپیمایی در دل آسمان بیابم و بدون اطلاع از آنچه قرار است رخ دهد و تفهیم اتهام به جرم هواپیماربایی و برهم زدن امنیت در دادگاه از طریق تبلیغ علیه نظام به زندان افتادم و چه روزهای سختی در این ۱۶سال بر من گذشت از شانه خالی کردن عزیزانم، از گرفتن اتهامات واهی خویش به جرم نکرده و انواع شکنجههای روحی و جسمی، بیماریهای متعدد و ناملایمتیهای زندان و زندانبانان.اما اینک خسته شدهام دوست دارم فریاد زنم آهای مردم ایران، آهای زندانبانان، آهای مسلمانان، من زندانی سیاسی رسول حردانی ۱۶ سال محروم از آغوش خانواده، دیگر خستهام از این همه ناخوشی و از دردهای مکرر در پاهایم… خسته ام… شما را به مقدساتتان تنها دوست دارم در دنیایی که میدانم کسی دیگر منتظرم نیست همه تنهایی و بی کسیهایم را یکجا بریزم در کوله بارم و بروم بر مزار مادر و اشکها و دلتنگیهایم را برای مادرم سوغات ببرم.از رسول حردانی چیزی نمانده است به جز درد و رنجهای دائمی اگر راضی شدید به آنها بگویید اجازه دهند برای یک بار هم که شده است حداقل نگذارند حسرت دیدن مزار مادرم در دلم باقی بماند…
رسول حردانی زندانی سیاسی
بند عمومی زندان رجاییشهر کرج
۲۹ آبان ۱۳۹۴
رسول حردانی زندانی سیاسی زندان رجایی شهر کرج در رنج نامه ای به اطلاع رسانی وضعیت خود پرداخته است :
این رنج نامه من است؛ تنها خواسته و آرزوی جوانی که جوانیاش را بدون دلیلی قانونی در زندان سوزاندند نه خواهش و نه هوس را میشناسم نه كارون نه ارس را میشناسم. پرنده بودم و تا ياد دارم قفس تنها قفس را میشناسم. این روزها پس از تحمل ۱۶ سال زندان شاید باید بپذیرم که هیچ کجای این دنیا جایی ندارم که بتوانم در آنجا احساس آرامش کنم و هیچ آغوش گرم و دستان مهربانی خالصانه پذیرایم نمیباشد. به همین خاطر است که در دلم همیشه حسرت رفتن بر مزار و دیدن مادر مانده است. مادری که در ابتدای جوانی شکنجهها و ندیدن فرزندانش را تاب نیاورد و آرزوی دیدن فرزندانش بر دلش ماند و چند سال بیشتر دوام نیاورد و اکنون آرزوی دیدن حتی مزارش و آرام گرفتن و گریستن در دل خاکی که در آن آرمیده را دارم.
من رسول حردانی هنوز هم نمیدانم که دلیل بودنم در اینجا و اتهام سیاسی من چیست؟سیاهی شانزده سال زندان جوانی و سلامتیام را ربود و مادرم را در دل خاک جای داد و من همچنان در حسرت آغوشی که دیگر نیست میسوزم.
تنها در سن ۱۸ سالگی به دلیل همراهی با برادرم مجبور شدم از میان کوچههای خاکی اهواز خودم را در درون هواپیمایی در دل آسمان بیابم و بدون اطلاع از آنچه قرار است رخ دهد و تفهیم اتهام به جرم هواپیماربایی و برهم زدن امنیت در دادگاه از طریق تبلیغ علیه نظام به زندان افتادم و چه روزهای سختی در این ۱۶سال بر من گذشت از شانه خالی کردن عزیزانم، از گرفتن اتهامات واهی خویش به جرم نکرده و انواع شکنجههای روحی و جسمی، بیماریهای متعدد و ناملایمتیهای زندان و زندانبانان.اما اینک خسته شدهام دوست دارم فریاد زنم آهای مردم ایران، آهای زندانبانان، آهای مسلمانان، من زندانی سیاسی رسول حردانی ۱۶ سال محروم از آغوش خانواده، دیگر خستهام از این همه ناخوشی و از دردهای مکرر در پاهایم… خسته ام… شما را به مقدساتتان تنها دوست دارم در دنیایی که میدانم کسی دیگر منتظرم نیست همه تنهایی و بی کسیهایم را یکجا بریزم در کوله بارم و بروم بر مزار مادر و اشکها و دلتنگیهایم را برای مادرم سوغات ببرم.از رسول حردانی چیزی نمانده است به جز درد و رنجهای دائمی اگر راضی شدید به آنها بگویید اجازه دهند برای یک بار هم که شده است حداقل نگذارند حسرت دیدن مزار مادرم در دلم باقی بماند…
رسول حردانی زندانی سیاسی
بند عمومی زندان رجاییشهر کرج
۲۹ آبان ۱۳۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر