۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

من در آب افتادم تو را چه شد که خود را به آب افکندی؟!

دوستي


ايران # دو دوست در حضر و سفر با یکدیگر بودند و هر یک دیگری را بسیار دوست می‌داشت. از قضای روزگار گذرشان به دریا افتاد. چون کشتی به میانه‌ی دریا رسید یکی از آنان از فراز کشتی به آب افتاد. آن دیگر دوست، خود را پس از او به سرعت به آب افکند. غواصان به آب شدند و هر دو را به سلامت بیرون آوردند. آن دوست نخستین از دیگری پرسید: گیرم که من در آب افتادم تو را چه شد که خود را به آب افکندی؟!
گفت: من به تو از خویشتن غایب بودم، چنان دانستم که من توام!‎
                    ابوسعید ابوالخیر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر