ایران # خاطرهای از ایّام زندان- بهنام میثاقی
مهر 77 هنوز کیوانجان [خلجآبادی] و من حکم اعدام داشتیم. خواب دیدم که من و نوزده تن دیگر همین طور زانو زدهایم و بیست نفر با شمشیرهای برهنه و بالا برده شده منتظر دستور فرود آوردن شمشیر ها هستند.
از خواب بیدار شدم. بیست دقیقه به 2 صبح بود. در آن رؤیا کیوان با من نبود. دعا خواندم و خوابیدم. دیگر استقبال از خطر برای هر دو ما عادی شده بود و میدانستم مفهوم دارد این رؤیا. فردا بعد از ظهر ساعت بیست دقیقه به 2 ناگهان بلندگوها نعره زنان به صدا آمدند؛ صدای سفیر مرگ بود. دقیقاً بیست تن در لیست بودند. میدانستم چه خبر است. نام من فقط خوانده شد و برای چند دقیقه با کیوان صحبت و وصیت کردم. در این بین دوستانم وسائلم را جمع کرده بودند و پس از وداعی اندوهبار با دوستانم، با گامهای محکم از بند خارج شدم و به همراه 19 تن دیگر که 18 متهم مواد مخدر و یک قاتل در بین آنان بود، ما را به بیست متری محل اعدام برده سربازان مسلّح به مسلسل دورهمان کردند. پس از دو ساعت گفتند محل اعدام زندان رجایی شهر تعیین شده و باید به آنجا انتقال یابید بوی مرگ میآمد و زندانیان بیچاره همه آن را فهمیده بودند. چند تن اختیار از دست داده و ادرار و دفع کرده بودند و چند تن دیگر نیمه فلج شده بودند. ناله میکردند و آخرین فریادهای خود را میکشیدند. هر چه تلاش میکردم آرامشان کنم، کمتر موفّق بودم. دعا میخواندم و تسلیم بودم.ما را با اسکورت ویژه به زندان رجایی شهر بردند. ساعت 5/8 غروب آنجا رسیدیم و ولولهای آنجا بر پا بود. ما را پیاده و به صف کردند و نام افراد را تک به تک میخواندند. دستبند و پابند داشتیم و هر که را صدا میکردند، میبردند برای اعدام و نوبت من شد نامم را صدا زدند؛ از جایم تکان خوردم و حرکت کردم. فردی از قسمت دیگر ساختمان زندان بیرون آمد و با فردی که مرا صدا زده بود پچ پچی کرد و رفت. دوباره برگشت و کاغذی در دست داشت و این کار چند بار تکرار شد و مرا به همراه فردی دیگر صدا زدند و کاغذی برای اثر انگشت پیش آوردند. دو تا استامپ بود یکی قرمز و دیگری سبز خواستم اثر انگشت بزنم، گفتند دستور آمده تو سبز اثر انگشت بزنی نجات پیدا کردی و پس از آن وارد ساختمان زندان شدیم و لی هر کدام به راهی رفتیم و مجموعاً 17 تن اعدام شدند و من باز زنده ماندم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر