ای خوش آن عیدی که آزادی بُود همراه
او
نغمه ي بلبل چو در اطراف بستان می رسد
موسم تنهایی و
مرگ زمستان می رسد
باغ را گویی مسیحایی
نوازش می کند
گُل سراسیمه به
دامانِ گلستان می رسد
نِی شکایت را ز
دوری بایگانی می کند
مژدۀ وصل
و رسیدنها، فراوان می رسد
شور و غوغایی درونِ
باغ برپا می شود
مرگِ سرما، مرگِ
برف اندرقدوم هر بهار
اینهمه از معجزِ
فصلِ بهاران می رسد
مژدۀ تغییر
دارد فصل سرسبز بهار
آن خزان رفت و
زمستان هم به پایان می رسد
بوی خوب گُل و
آزادی جدا از هم نی اند
گاهِ ویران کردنِ
دیوار زندان می رسد
انکرالاصواتِ شیخان
در فضا گم می شود
از درونِ کوچه
ها، آواز مستان می رسد
ای خوش آن عیدی
که آزادی بُود همراه او
ای خوش آن روزی
که آزادیِ ایران می رسد
آري به اين
ايمان داشته باشيد كه بهاران ايران زمين نيز در پيش روي ماست....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر