شعري بسيار
انگيزاننده و زيبا از رسول بداقی از زندان
گوهردشت (نوروز ٩٤)
تقدیم به همکاران
و سروران ارجمندم که هرگز من و خانواده ام را در دوران زندان از یاد نبرده اند و خواستار
آزادی من شده اند
“من آزادی نمی خواهم”
تا سیاست بازان
بی اخلاق
از برای لقمه ای
نان
آبروها را گروگان
برده اند،
من آزادی نمی خواهم.
**
اندیشه تا از ترس
شلاق
در مغزها زندانی
است،
من آزادی نمی خواهم.
**
تا آن نگاه حسرت
آمیزم
که بر کنج دل رنجبران
سرزمینم مانده است،
من آزادی نمی خواهم.
**
تا کودکان این
وطن
از زخم سیمای پدر
اندوه نان
رمزگشایی می کنند،
من آزادی نمی خواهم.
**
تا خنده بر سیمای
مردم بشکفد،
مرا در بر بگیر
تو ای دیوار زندان
**
واپسین نگاه کودکی
هستم
که بر پیچ کوچه
مانده است،
تا بازگشت پدر
از سمت زندان
من آزادی نمی خواهم.
**
آن عکس یادگاری
تلخم
کز فروخوردن بغضی
در نگاه اشک مادر
در خاطرات کودکی
جا مانده است.
دست از سرم بردار،
رؤیای آزادی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر