۱۳۹۳ اسفند ۲۸, پنجشنبه

دخترم، حكيمه جان، الان كجايي ؟؟ شب عيدي چرا پيش ما نيستي ؟ توي سياهچال چكار ميكني؟



مادر حکيمه شکري دختر بيگناه زنداني سخن ميگويد

اوميگويد: دختر بيگناه من در زندان است و من در چشم انتظاري...
دختر نازنينم  مي‌ترسم از وقتي که بيايي و من ديگر نتوانم ترا ببينم، ترسم از نبودنم نيست، بلکه از آخرين بار نديدنت است. از اينکه نتوانم دوام بياورم و دوباره ترا در آغوش بگيرم. دخترخوبم،امسال به گفته مسوولين باور داشتم، از اينکه گفته بودند قبل از عيد آزادي مشروط مي‌دهند. آقاي خدابخشي گفته بود پرونده‌ات را براي اين به زندان قرچک فرستاده‌اند و ترا نيز براي همين به آنجا مي‌برند که زودتر آزاد شوي، ولي اکنون سه ماه از رفتنت گذشته و هر روز همان جواب قبلي را تکرار مي‌کنند .
امسال نه سفره هفت سين داري، نه شيريني و آجيل، آخرين ملاقاتي که با تو داشتيم، سخني از عيد و تبريک نبود. چقدر ناراحت کننده و دردناک بود وقتي گفتي ديگر به ملاقاتم نياييد که از هفته بعد در اعتصابم و هيچکس را به ملاقات نمي‌پذيرم، خودتان را به زحمت نيندازيد .
ما نيز مي‌دانيم که اميد زيادي داشتي از اينکه دولت اميد واقعا دولت اميد است. و بايد اميدوار بود به روزي که همه بتوانيم اميدوار باشيم که در زندانها زنداني سياسي عقيدتي نداشته باشيم .
به اميد آزادي همه زندانيان سياسي عقيدتي

مادر حکيمه شکري

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر