گفت و گو با خالد حردانی،
شخصیت واقعی فیلم ارتفاع پست
حرفهایش شبیه دیالوگهای
معروف فیلم ارتفاع پست است. فقط اصغر فرهادی و ابراهیم حاتمی کیا (نویسندگان فیلمنامه
ارتفاع پست) جملههایش را قصار و شاعرانهتر نوشته: «میخوایم بریم جایی که هشت ساعت
کار باشه، هشت ساعت استراحت، هشت ساعت هم پیش زن و بچهام…» تفاوت دیگر او با قهرمان
«ارتفاع پست» در واقعی بودنش است. به قول خودش «آن یک فیلم بود، ولی سرنوشت پر رنج
من عین واقعیت است.» خالد حردانی که اکنون 55 ساله است، 15 سال بعد از هایجک هواپیمای
مسافربری یاک-۴۰، همچنان در زندان است و میگوید چندان به آزادی خوشبین نیست.
بیا از نوجوانی شروع کنیم،
از دوران جنگ و تاثیری که احتمالا روی زندگی ات گذاشت …
دست روی نقطه حساس من گذاشتی.
جنگ اتفاق تلخ و سیاه زندگی تکتک خانوادههای خوزستانی است. هرکدام از بچههای دوره
من آرزوهایی داشتند. برای آیندهمان برنامه داشتیم. ولی متاسفانه یک روز از خواب بیدار
میشوی، میبینی همهاش سراب بوده و زندگیات به یک کابوس تلخ تبدیل شده است. از یکطرف
خانهها و خیابانهایمان مورد هجوم وحشیانه خمپاره و موشک بود و از طرف دیگر سر چهارراهها
و میدانهای شهر شاهد اعدام جوان ها بودیم؛ آن هم به بهانه زبان یا فرهنگ منطقهات.
من و همنسلانم در چنین شرایط سخت و تاریکی بزرگ میشدیم.
آن دوران فکر می کنم قهرمان
دومیدانی و عضو تیم ملی جوانان بودی. در مورد سوابق ورزشیات توضیح بده؟
من اصولا آدم سرکشی هستم.
سال 68 رکورد دهگانه دومیدانی جوانان ایران را شکستم. آن سال علی کفاشیان، رئیس فدراسیون
بود. قبل از اعزام به مسابقات آسیایی در مجموعه ورزشی ملت به اردو رفته بودیم. یک روز
جمعه سرپرست آمد و گفت باید به نمازجمعه تهران برویم. سوال کردم که امام جمعه کیست؟
جواب داد: جنتی. البته من آن موقع 17 ساله بودم، آدم سیاسی هم نبودم، ولی گفتم نمیآیم.
هنوز سوابق جنتی و دستور حمله به دانشگاه جندیشاپور از خاطر من و مردم اهواز نرفته
است. خانه ما درست روبروی دانشگاه بود و دیدیم چه وحشیانه جوانان دانشجو را سلاخی کردند.
آن سال با اینکه رکورد من با رکورد نفرات اول و دوم آسیا برابری میکرد، عذرم را خواستند
و از تیم ملی خط خوردم.
گویا قبل از دستگیری، شرکت
تجاری داشتی. وضعیت کار و زندگیات در آن زمان چطور بود؟
شرکت من تقریبا از شرکتهای
معتبر و سرشناس در اهواز، آبادان و بعدها در دوبی و امارات بود و اساس درگیریام با
حاکمیت از همینجا شروع شد. مدیر موفقی بودم و وضعیت تجاریام بسیار عالی و از حد عالی
هم بالاتر بود. خانوارهای زیادی تحت این مدیریت نان میخوردند. ولی اهواز به علت نوع
بافت جمعیتیاش همیشه مورد اتهام است و ظاهرا هیچکدام از ما هم از این اتهامات مبرا
نیستیم. باید بگویم شرایط سختی از طرف نیروهای امنیتی نهاد ریاست جمهوری بر من تحمیل
شد. تمام داراییهایم بلوکه شد و به صورت غیرقانونی یعنی بدون حکم دادگاه، گذرنامهام
توقیف شد و اجازه کار تجاری را از من گرفتند.
ماجرای هواپیماربایی در چه
تاریخی رخ داد؟
23 آبان 1379 بود. تقریبا در
همان زمانی که دارایی ام و گذرنامه ام توقیف شد.
تعریف خودت از آن اتفاق چه
است؟
نمیشود گفت هواپیماربایی؛
چون این کلمه یک تعریف مصطلح بینالمللی دارد، ولی ما منظور تروریستی نداشتیم. فقط
چون دولت گذرنامههایمان را توقیف کرده بود، میخواستم به این وسیله خانوادهام را
به یک سرزمین دیگری کوچ بدهم. تنها تعریفی که میشود برای این حرکت عنوان کرد «فرار
هوایی از شرایط سخت زندگی» است. یک عده انسان که از شرایط به وجود آمده، به تنگ آمده
بودند. مواردی مثل این در تاریخ زیاد است.
یعنی از شرایط اجتماعی عاصی
شده بودی؟
ببینید، خیلی سخت است جایی
زندگی کنی که میدانی وارث بزرگترین ثروت خدادادی است ولی مردم در فقر زندگی کنند.
دنیای مردم اهواز پر از وحشت و آشوب و اضطراب است. آنجا یا باید حکومتی باشی و از انواع
رانتها و دزدیها بهرمند شوی یا باید ناعدالتی را تحمل کنی و آه نگویی، و یا باید
خالد حردانی باشی و علیه ظلم و تعدیگری حاکمیت نسبت به مردم اعتراض کنی. آنوقت باید
زندان، شکنجه و اعدام را با جان و دل پذیرا باشی. مردمی که میبایست امنیتشان در پناه
قانون باشد صرفا به خاطر زبان، اختلافات ایدئولوژیک یا سیاسی، قومی و حتی اختلافات
عادی اجتماعی یعنی نوع پوشش یا سبک زندگی مورد تعرض قرار میگیرند.
چند نفر همراه شما بودند؟
چرا اعضای خانوادهات را به این سفر بردی؟
نمیشود گفت چند نفر با من
بودند، چون ما چند خانواده بودیم که آنها هم شرایط سخت معیشتی داشتند. بعضی از آنها
در شرکت من کار میکردند و تعدادی هم از اعضای خانوادهام بودند. بعضیشان حتی نان
شب نداشتند.
جریان دستگیریتان چطور اتفاق
افتاد؟
وقتی گارد هواپیما شروع به
تیراندازی کرد و امنیت مسافران را به خطر انداخت، من از رفتن به خارج انصراف دادم.
چون میترسیدم اتفاق غیرقابل جبرانی بیفتد و خدای نکرده خانواده، دوستان و مسافران
جان خود را از دست بدهند.
به دوبی نرسیدید؟
نه، در بندرعباس دستگیر شدم.
آنجا هم خودم از هواپیما پیاده شدم. تا شب که من در بیمارستان مجروح روی تخت بودم و
کمیسیون پزشکی معاینهام میکرد، هنوز نمیدانستند که من خالد حردانی هستم.
در دادگاه چه گذشت؟ چرا به
اعدام محکوم شدید؟
دادگاه شبیه خیمهشببازیهای
قرون وسطا بود، کاملا فرمایشی، مضحک و غیرقانونی. بازجوییها برای چیزی بود، تفهیم
اتهام چیز دیگری بود و حکم صادره هم یک چیز دیگر! هرکدام از این مراحل میتواند قصه
درد مردی باشد که فقط میخواست با خانوادهاش کوچ کند. واقعاً تراژیک بود. من بابت
اخلال در امنیت پرواز از طریق هواپیماربایی به اعدام و بابت تشکیل گروه غیرقانونی به
3 سال زندان محکوم شدم.
در مورد فیلم حاتمیکیا چه
نظری داری؟ رسول (برادرت) معتقد است حدود 50 درصد واقعیت دارد و بقیهاش با قصه شما
متفاوت است.
همانطور که خود کارگردان
گفته، این فیلم اقتباسی از داستان خالد حردانی است و نه زندگینامه خالد. من برای آقای
حاتمیکیا احترام خاصی قائلم ولی این فیلم میتوانست بهتر از این درد و رنج مردم اهواز
را به نمایش بگذارد. دردی که پس از جنگ باید توسط حکومت درمان می شد. ولی میبینیم
که همچنان نگاه حکومت به مردم آن سرزمین نگاه امنیتی و غیرانسانی است. تفاوت داستان
فیلم این است که من حقیقی هستم، با دردها و رنجهای بسیار، 7 سال زیر حکم اعدام، 7
سال هر شب با کابوس طناب دار زندگی کردن و 7 سال شکنجه و بدرفتاری زندانبانها. ولی
آن یک فیلم است و نه چیز دیگری. مردم بلیط میگیرند و به سینما میروند و خوش میگذرانند،
ولی در این طرف داستان یک خانواده است که 15 سال با دردهای مختلف و با نگاههای امنیتی
و غیرانسانی زجر میکشد و هر روز برایت پیام مرگ فرستاده میشود.
حاتمیکیا هیچوقت به دیدنتان
آمد؟ برای ساخت فیلم از شما اجازه گرفتند؟
نماینده حاتمیکیا یک بار
به دادگاه آمد تا از من مصاحبه بگیرد. مصاحبه را به پس از صدور حکم دادگاه منوط کردم،
ولی نه، از من اجازهای گرفته نشد.
پخش فیلم تاثیری در پرونده
و سرنوشتتان داشت؟
از تاثیر فیلم بیخبرم. ولی
به قول آقای عباس امیرانتظام که میگفت: «این فیلم تو را جهانی کرده است. پس نگران
تفاوتهای بین کارآکتر خالد حردانی و هنرپیشهای که نقش تو را بازی کرده (حمید فرخنژاد)،
نباش.» میدانم که دوستان زیادی بعد از پخش این فیلم و شاید تاثیر آن، سعی در جلوگیری
از اعدام من و دیگر دوستانم داشتند. اعدام یک عمل غیرانسانی و ناقض حقوق بشر است که
بارها اعلام کردم شدیدا با آن مخالفم، چون با این درد زندگی کردم.
خالد، کی آزاد میشوی؟
تاریخ آزادی من معلوم نیست،
چون بعد از این پرونده توسط نهادهای امنیتی پروندههای دیگری هم برای من ساخته شد.
هر وقت صحبت از آزادی ما پیش میآید متاسفانه نیروهای امنیتی جلوی آن را میگیرند.
حتی جلوی درمانم را هم گرفتهاند و از سال 84 تا الان اجازه درمان من از طرف آنها
رد میشود. تاریخ آزادیام هر زمان که باشد من عجله ندارم. چون آزادی را در جسم نمیبینم،
بلکه آزادی در اندیشه و رفتار ما انسانهاست و من آن را خیلی وقت است که به دست آوردهام.
خب الان بیانیههای سیاسی
تندی امضا میکنی. نمیترسی به خاطر تاکید روی مسائل قومیتی به تجزیهطلبی متهم شوی؟
نه، همه دنیا میدانند که
من به تمامیت ارضی ایران احترام میگذارم و به آن ایمان دارم.
به آزادی خوشبینی؟ برای آینده
چه تصمیمی داری؟
فعلا برای تصمیمگیری برای
بعد از آزادی زود است.
وقتی دستگیر شدی همسرت باردار
بود و در خبرها نوشتند که فرزندت در زندان به دنیا آمده. درست است؟
نه، زایمان خانمم چند روز
پس از آزادی اتفاق افتاد. اما بعد از زایمان دوباره بازداشت و شکنجه شد و بچه شیرخوار
را از دست او گرفتند.
مادرت چطور؟ در آن سفر همراه
شما بود؟
نه، مادرم با ما نبود. ایشان
در مهرماه 1386 فوت کرد. جالب است که حتی به من اجازه ندادند در مراسم تدفین مادرم
شرکت کنم، جلوی حق قانونی و شرعیام را گرفتند.
خالد حردانی نسبت به قبل
از زندان چه تفاوتهایی کرده؟
تفاوت این خالد این است که
در سالهای اخیر با مردم و دردهایشان بیشتر آشنا شده و دیگر به زندگی کلیشهای نگاه
نمیکند. وقتی میگوید فلان شخص شکنجه شده یعنی با شکنجه او زندگی کرده، عضوی از اعضای
بدن اوست. این تجربه تلخی است ولی حالا بار مسئولیتی هم دارد.
بزرگترین حسرت زندگیات
چیست؟
یک روز آرام برای خودم، برای
فرزندانم و برای مردم ایران عزیز.
اگر باز به آن زمان برگردی
فکر میکنی مجبور شوی همان راه را بروی؟
اجبار معمولا یک پیچ تاریخی
است. بستگی به زمان و مکان آن دارد. این خالد حردانی که الان میشناسم خیر. دنیا دیگر
تغییر اساسی کرده. پس طبیعی است که من هم نگاهم تغییر کرده، الان به جنبشهای مدنی
و اجتماعی بیشتر اعتقاد دارم.ایران وایر/ حسام شیرازی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر