۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

از فیس زرتشت احمدی راغب - گذری بر خاطرات

#ایران - از فیس زرتشت احمدی راغب - گذری بر خاطرات


درود . 3 آذر 94 ، زندان اوین ، بند 8 ، بخش پایانی ، رسول بداقی دستم را گرفت و به حسینیه کنار اتاق خودشان برد و نشستیم ، همچنان با شگفتی به من نگاه می کرد ، خلاصه ای از تلاش جنبش دادخواهی در برابر دنا و زندان اوین در حمایت از آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی را برایش شرح دادم ، گرم گفتگو بودیم که از انتظامات سالن 8 آمدند و به حضور من اعتراض کردند برآشفتم اما رسول دستم را گرفت و گفت به حیاط برویم بهتر است . جعفر عظیم زاده هم به ما پیوست ، سراغ اسماعیل عبدی را گرفتم گفتند بزودی می آید ، در این میان دکتر رفیعی را دیدم و او نیز مرا شناخت چرا که چند بار به شهریار آمده بود ، برایش از جنبش دادخواهی در حمایت از آزادی زندانیان سیاسی گفتم که بسیار استقبال کرد . رویین عطوفت هم به ما پیوست و گفتگوها گل کرد ، اسماعیل عبدی هم رسید با خنده گفتم : برای دیدار همه شما آمدم ، عبدی گفت دو بار با هم قرار دیدار گذاشتیم که میسر نشد و عاقبت اینجا همدیگر را دیدیم . امید علیشناس هم آمد با یک پلاستیک پر از دمپایی و لباس برای ما تازه واردها ، و داود نعمتی با لباس زندان آمد و گفت به بیمارستان اعزام می شوم و کارت پولش را به من داد که نگرفتم . با آسو رستمی هم آشنا شدم ، مردان سیه چرده سومالیایی نیز بسیار بودند که در حین راهزنی دریایی گرفتار شده بودند و در زندان کارهای خدماتی انجام می دادند . هنگام عصر همه به سالن های خود بازگشتیم ، به سالن 10 اتاق 4 رفتم و محمدرضا احمدی مرا صدا کرد و درکنار خود بالای تخت نشاند ، ساعتی گفتگو کردیم و هنگام خواب به حسینیه رفتم . از فردای آن روز کارم آغاز شد ، سراغ زندانیان سیاسی می رفتم و با آنها آشنا می شدم ، 4 آذر ماه بود که زندانیان قدیمی در حیاط جمع شده بودند و می خواستند با تازه واردها آشنا شوند و از من خواستند که در باره حمایتی که از آنان داشتیم کمی توضیح بدهم که من هم خلاصه ای از تحصن اعتراضی در برابر دنا و زندان اوین را برایشان شرح دادم . همان روز هم اعتصاب غذای خود را در حمایت از اعتصاب غذای سیمین بانو مادر امید علیشناس که در زندان قرچک بود آغاز کردم و پیش علی شریعتی رفتم و برگه اعتصاب را از او گرفتم و نوشتم و به مسئول سالن دادم ، اعلام اعتصاب غذای خشک کردم ، نیمه شب حالم بد شد چون دو روز پیش از اعتصاب نیز غذای درستی نخورده بودم ، رابط بهداری مرا به آنجا برد و فشارم را گرفت و نوشت ، روز بعد هم وضعیت ادامه داشت و من با زندانیان قدیمی بیشتر آشنا میشدم ، براستی جعفر عظیم زاده فعال جنبش کارگری و سندیکایی چقدر مهربان پرتلاش و آگاه بود . رویین عطوفت چقدر مهربان و دوست داشتنی بود ، علی شریعتی و مجید آذر پی همیشه با هم بودند . روز چهارم نزدیک ساعت 10 شب بود که بلندگو نام مرا صدا کرد برخاستم و رفتم تلفن را به من داد ، امید علیشناس از سالن 8 زنگ زده بود و به من گفت که مادرش اعتصاب خود را شکسته و از من خواست که به اعتصاب غذا پایان دهم و من نیز پذیرفتم و همانجا نوشتم و بازگشتم . ازآن به بعد روند آزادی دوستان ما آغاز شد . یک روز هم دوستان زندانی در حیاط جمع شده بودند و مراسم شعر خوانی براه انداختند که بسیار آموختنی بود ، یک روز هم برای جانباختگان قتل های زنجیره ای همانند داریوش و پروانه فروهر مراسمی از جانب دوستان در حیاط زندان اوین برگزار گردید . مراسم 16 آذر روز دانشجو نیز در سرمای گزنده حیاط زندان توسط یاران دربند و زندانی با گرمی خاصی انجام شد . پیش از این هم نوشتم که از شگفتی های آنجا زندانی شدن شریعت پناهی که معلول بود و همواره معزی گرامی او را یاری و همراهی می کرد که البته شنیدم چندی پیش با وثیقه 500 میلیون تومانی آزاد شده است ! از هم تختی خودم محمدرضا احمدی هم نوشتم که حتا عکسی نیز در اینترنت از او پیدا نکردم و این جوان در سرای اهل قلم بازداشت شده و به چهار سال زندان محکوم گردیده بود . مجید معین ، امیر امیر قلی ،و کارگردان سینما که مرد شوخ و آگاهی بود . بودن زندانیان سیاسی در میان زندانیان مالی و ... درست نبود و باید همه زندانیان و فعالان سیاسی و مدنی و عقیدتی با هم و جدای از زندانیان دیگر نگه داشته شوند ، چرا که پس از آزاد شدن ما یک فرد شرور به دو زندانی سیاسی حمله ور شده و مجروح شان کرده بود . شپش و ساس نیز در بعضی اتاق ها یافت می شد ، پول رایج زندان سیگار بود! و باید هزینه ها را با سیگار پرداخت می کردیم . هر هفته پول اتاق هم از ما می گرفتند! تازه واردین باید شب ها در حسینه بخوابند تا پس از مدتی نوبت تخت به آنها برسد ! انتهای سالن 10 جایی بود که به آن چراغ خانه می گفتند و زندانیان غذای خود را در آنجا می پختند یا گرم می کردند اما وضعیت گاز مناسبی نداشت و همه معترض بودند . پشت پنجره فروشگاه هر سالن نیز همیشه صف طولانی وجود داشت . در آنجا مردی را دیدم که از زندان تهران بزرگ آمده بود و آن مکان را خیلی بد تعریف می کرد و می گفت جای وحشتناکی ساخته شده که دور افتاده است و رفتارهای ماموران آنجا نیز مناسب نبود ! . آن چند روزی که پس از بازداشت دربرابر لاستیک دنا در میدان ونک و زندانی شدن در اوین گذشت براستی برایم خاطره انگیز شد و بیشتر پی بردم که باید در حمایت از آزادی زندانیان مدنی و صنفی و سیاسی و عقیدتی فریاد بزنم و از همه ازادیخواهان بخواهم که با همدلی و یک صدایی خواستار ازادی یاران دربند ما باشند . اگر به جزییات می پرداختم مثنوی هفتاد من کاغذ می شد که می دانم در حوصله دوستان و یاران جان نیست . امید به آزادی همه زندانیان دربند استبداد و بی قانونی و امید به حاکمیت قانون راستین . اینجا ایران ، شهریار ، من زائری از زندان اوین .....
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
telegram.me/NoToPrisonNoToExecution

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر