چگونه وصفش کنم؟؟؟
امروز بايد با پسرم وداد، در خصوص اتفاقاتي كه در آينده اي نزديك با آن مواجه خواهد شد، صحبت ميكردم؛ پيش از آنكه از هر يك از دوستانش بشنود كه مادرش به حكم قاضي به زندان خواهد رفت.
از آنجا شروع كردم كه پسر عزیزم، شايد در خاطر نداشته باشي ولي زماني كه ٢ سالت بود ما به مدت حدود ٢٥ روز از هم جدا بوديم و من آنزمان را در زندان بودم، وداد پرسيد: مگر تو چه كار كرده بودي؟ در ذهن سالمش زندان جاي انسان هايي است كه اشتباهي از آنها سر زده است، شايد افرادي كه كسي را زده اند. پاسخ دادم: من بهايي هستم و آنزمان بايد با بعضي افراد كه مسلمان هستند در خصوص سوء تفاهماتي صحبت ميكردم. ادامه دادم، يادت هست كه باهم به دادگاه رفتيم و با آقاي قاضي صحبت كرديم... وداد سريع پاسخ داد: ولي من به آقاي قاضي گفتم كه "صلح و دوستي اصلاً كار بدي نيست. "
و من ماندم كه چه بايد پاسخ دهم... تنها سكوت كردم و گفتم ولي ظاهراً جناب قاضي خوب به حرف هاي من و تو گوش ندادند و حالا بايد من مدتي را در زندان به دور از تو و بابا باشم. پرسيد چقدر بايد در زندان بماني؟؟ يك دقيقه؟! زود تمام ميشود؟! پس چه كسي پيش من مي ماند و ...
نمي دانم به كودك شش ساله چگونه توضيح دهم كه اين دوري چقدر به درازا مي انجامد، او تنها دقايق را مي فهمد، نه چند ساعت را نه چند روز را، چطور ٩ سال را برايش شرح دهم؟؟!؟ چگونه بگويم كه چه بسيار از لحظات مهم بهار زندگيت را دور از هم سپري مي كنيم!؟
اميد دادم كه لازم نيست الان نگران باشي، شايد ... نميدانم شايدِ درستي گفتم يا نه ولي اميد دادم به همان ايده آل هايي كه در ذهنم بود، هميشه خداوند بهترين را براي ما به ارمغان مي آورد و تنها جمله ذهنم اين بود كه: " اين نيز بگذرد".
در طول اين دقايق، احساس كردم چه بر دل مادران و پدراني گذشته است كه در طي اين سالها صبورانه و اميدوار به افق عالي جامعه انسانی، به سوالاتي اينچنيني پاسخ داده اند.
گاهي فكر ميكنم كه عاملان ظلم چگونه ميتوانند پاسخگو مظالم خود باشند؟؟ ولي باز به ياد مي آورم كه همه و همه و همه افرادي كه امروز در لباس ظلم، به زعم خویش، رسالتشان را انجام ميدهند هم؛اكنون و هم شايد در سال هاي آتي منادي صلح باشند. زيرا كه نبود نور،ظلمت تاريكي را نشان عالم خواهد داد و قطعا" عظمت فجر را جلوه گر می سازد، زيرا كه سياهي نفرت، طلوع صلح را به ارمغان مي آورد.
اي كاش تنها كمي از دريچه انسانيت و فراي تفاوت انديشه ها و عقايد به اتفاقات بنگريم... چه دوستم هستي كه مي خواني، چه بازجويم، چه قاضي پرونده ام باشي و چه هر انساني كه حتي نامم را نميداني؛ قطعاً طعم شيريني مهر مادري و پدري را چشيده اي و مي داني از چه سخن مي گويم. پس از گذشت 3 سال از شروع این رویدادها در استان گلستان، امروز با تمام دوستان دیگرم که از پیش این لحظات را سپری کرده اند و پاسخگوی فرزندانشان بودند، شریک شدم. به عقیده ام نیاز به حضور پدر و مادر، ربطی به سن و سال ما ندارد. پگاه، نگار، آوا، انیسا، یونس، شیفته، نیکا، اردلان، انوشا، سوده، سروش، فارس، فاران، جمال، ورقا، بدیع و فرید، شفق و شمیس عزیزم؛ شاید کمی برای گفتن این حرف دیر باشد ولی استقامت شما در شرایط کنونی؛ نشان از درک حقیقت محبت دارد و این چیزی نیست که با سالهای سال ظلم، ستاندنی باشد و حال عنقریب جمع دیگری از این فرزندان به جمع شما می پیوندند، که تعدادشان از شمار انگشتان دستانم متجاوز است.
گرچه حال همه مدعي عدالت علي هستند، آيا عدل علي همين بود؟! جدايي پدران از خانواده، جدايي مادران از فرزندانشان و .... هزاران هزار از نمونه هايي كه همه ما لمس كرده ايم و خسته از تكرار مجدد آنيم.
تنها زيبايي رودي كه در جريان آن ره ميسپاريم اينست: حيات مي بخشيم، اگر چه در جريان تلاطم رود، به سنگ ميساييم؛ ولي اوج ميگيريم و قوي تر ادامه مي دهيم.
مونا امری- 6 بهمن 94
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
telegram.me/NoToPrisonNoToExecution
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر