مادران پشت در زندانند
پدران دست به پیشانی غم
کودکان در قفس ناله ظلم
یکنفر گرد عدالت را ریخت
شیشه اش را که شکست
چشمهایش را بست
در ته دره ظلم
خاکه هایش را ریخت
یک نفر آنسوتر
دستهایش بالا
رو به میزان عدالت نالید
ظالمان ظلم بس است
به خداوند خداوند قسم
که خدایی هم هست
ناظر ظلم و جفا های شما
و زمان محشر
میستاند حق را
از دل تاریکی
از شب تار فرو خفته به پهنای دل آزادی
و شما با زاری
در سیه چال جفاتان گریان
که فغان مسند حق را که علی داد امانت روزی
به گل اشک خداوند
که با خاکه عدل
خشت تقلید و ریا ساخته
بر فرق علی کوبیدی
یک نفر اینسوتر
کورسویی ز امید
در دلش میتابد
شاید آن حاکم شرع
چشم دل باز کند
شاید این قاضی ظلم
حکم انصاف کند
چکش حکم قضا
بر سر خشت ریاست کوبد
خشت تقلید و ریا خرد کند
مادران پشت در زندانند
کودکان در قفس ناله ظلم
پدران دست به پیشانی غم
یکنفر گرد عدالت را ریخت
کودکی ناز و قشنگ
اشک در چشمانش
رو به قاضی چون مرد
دست بالا آورد
که جناب والا
هست اجازه آقا؟
من بیانم و بیانی دارم
یازده سال شما سن من است
روزبه نه سالست
راستی میدانی سن وداد
شش سال است ؟
به گمانم که تو نشناخته ای ورقا را
یا که شیما و انیسا جان را
چونکه همسن نمی دانم کی
حکمها میدادی
دست او بالا ماند
هست اجازه آقا؟
من نمیدانم عشق
از چه رو جرم شده!؟
خدمت از روی صفا
زشت و منفور شده!؟
داد دارم قاضی
داد من را بستان
ساعتی زندانی
بهر مادر و پدر
یا برادر خواهر
ظلم بر آزادی است
ظلم بر معنی داد
ظلم بر معنی عشق
ظلم بر معنی پیغام خداست
دست او بالا هست
هست اجازه آقا؟
کودک ناز و قشنگ
اشک بر چشمانش
ظالمان ظلم بس است
به خداوند خداوند قسم
که خدایی هم هست
که خدایی هم هست
امرالله حکمت شعار
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
telegram.me/NoToPrisonNoToExecution
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر