۱۳۹۴ اسفند ۵, چهارشنبه

شعله پاکروان :دلم یک دل سیر گریه میخواهد برای گلرخ و آرش

#ایران - شعله پاکروان :دلم یک دل سیر گریه میخواهد برای گلرخ و آرش


سرزمین من روزهای تلخی را میگذراند . روزهای نازایی و سترونی را . حتی کورسویی نیست تا نوید بدهد هنرمندی بتواند نقش تاریخی و درست خود را همچون هوگو ایفا کند . آه سرزمین درد کشیده ی من . آه گلرخ و آرش و صدها و صدها شیرمرد و شیرزن دربند . چشم براه هوگوی ایرانی نباشید . شما نغمه عاشقانه خود را دور از هم و پشت میله ها فریاد خواهید کرد.متن کامل نوشته خانم شعله پاکروان در زیر از نظرتان می گذرد:عصر یکشنبه از گلرخ خبر ناخوشایندی شنیدم . دادگاه تجدید نظر حکم دادگاه بدوی را عینا تائید کرده است . این خبر چند معنا دارد . اول اینکه تجدید نظر از معنا تهی شده و فقط مرحله ای اداری در تائید حکم بدوی است . دوم اینکه آرش 19 سال و گلرخ 6 سال را پشت میله ها خواهند گذرانید . بی اختیار به یاد استادی میافتم که سی سال قبل در توصیف و توجیه یکی از سبکهای ادبی (رومانتی سیزم ) نام ویکتور هوگو و قهرمان داستان بینوایانش را از منظری دیگر نشانمان داد . که عدالتخواهی نه زمان میخواهد و نه مکان میشناسد. رضا سیدحسینی که چند سال قبل از میانمان پرکشید . اما نفس پرسشگری را در جان ما دانشجویانش نهادینه کرد . ناخوداگاه داستان را مرور میکنم . و به موازات حال آرش به قیاس میپردازم . ژان والژان برای خواهر و کودک گرسنه اش قرصی نان دزدید و در بیدادگاه 300 سال قبل در فرانسه ، به 19 سال زندان محکوم شد . آرش دزدی نکرده . او نان را برای همه ی گرسنگان میهنش میخواهد . ژان بعد از خروج از زندان به واسطه ی رفتار انسانی و سازنده ی یک کشیش ، چهره ای جدید از خود به نمایش گذاشت . تبدیل به مادلن شد . شهردار پاکدستی که با منش انساندوستانه ای سعی در گسترش عدالت و نان داشت . روحانیان ما برای آرش چه کردند ؟ هوگو با طرح داستانش باعث تغییراتی اساسی در آیین کشورداری و گسترش عدالت در فرانسه شد . اما سرزمین من روزهای تلخی را میگذراند . روزهای نازایی و سترونی را . حتی کورسویی نیست تا نوید بدهد هنرمندی بتواند نقش تاریخی و درست خود را همچون هوگو ایفا کند . آه سرزمین درد کشیده ی من . آه گلرخ و آرش و صدها و صدها شیرمرد و شیرزن دربند . چشم براه هوگوی ایرانی نباشید . شما نغمه عاشقانه خود را دور از هم و پشت میله ها فریاد خواهید کرد .. کاش باد پر هیاهو داستان این عروس و داماد جوان را با خود ببرد و بگوش زوجهای جوانی که در کوچه های پاریس ، دست در دست یکدیگر قدم میزنند برساند . کاش هوگو چشمهایش را از پس غبار تاریخ باز کند . شاید بینوایانش را با قصه ی گلرخ و آرش تکمیل کند . کاش کمی و فقط کمئ انصاف در دادگاهها رعایت میشد . شما را بخدا دست از سر این دو جوان بردارید و احکام باورنکردنی را لغو کنید . دلم برای رضا سید حسینی تنگ شد . شاید اگر سر از گور برمیداشت ، نقد ادبی را به کناری میانداخت و مینشست و یک دل سیر برای آرش و گلرخ اشک میریخت . برای سرزمینی که عاشقش بود برای عدالتی که هر روز زیر پای عده ای له میشود . برای جسم و جان جوانانی که هر لحظه زیر چکمه ای لگدکوب میشود . برای روزهای تلخی که در جریان است . آه . دلم یک دل سیر گریه میخواهد برای گلرخ و آرش .

در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
telegram.me/NoToPrisonNoToExecution

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر