جناب آقای بان کی مون نمی دانم تا چه حد در عمق تلخی زندگی انسان های محکوم به اعدام دقیق شده اید و تا چه حد به میزان بی عدالتی حاکم بر زندگی محکومان این حکم ناعدالانه در ایران آگاهی دارید. اما همین ارقام برای کسی که بخواهد لحظه ای در فاجعه زندگی تنها یکی از محکومان دقیق شود کافی است که به ورطه افسردگی برسد… برای آنکه درک کنید این فاجعه ای که هر روزه شاهدش هستیم چه قدر زجرآور است، دیده های خود که چیزی جز واقعیت محض نیست را برایتان به رشته تحریر درآوردم.
اعدام یک تراژدی انسانی، واقعیتی تلخ و دردمندانه برای تاریخ انسانی به ظاهر غیرانسانی اعدام، که می نگرم حس تنفرم از انسان هایی که خود مبرا از اشتباه نیستند و حکم به گردن زدن و جان باختن انسان ها می دهند بیشتر می شود. رقص محکومان روی چوبه دار و منتها علیه سیاهی زندگی خانواده اعدامی ها و سایه ی شوم سیاست انسانها بر زندگی هم نوعان خود آنقدر وحشتناک است که در سیاهی عمق جنگل ها میان حیوانات وحشی امنیت بیشتری را می توان احساس کرد.
اما درد این احکام ضدبشری وقتی بیشتر می شود که مخالفان آن در حد حرف زدن به آن می پردازند و دستمایه کاریشان می شود سکوت… سکوتی که به خودی خود بر افزایش آمار اعدام ها دامن می زند. آمار این جنایت روز به روز در کشورهایی که این حکم ناعادلانه را به رسمیت شناخته و به اجرا درمی آورند افزایش می یابد و در سرزمین من نیز آمار و ارقام ها چیزی فرای تصور و آنچه به تحریر در می آید است. آماری که کم سابقه و بهتر بگویم بی سابقه بوده است. خشونت و مرگ و سایه بی امنی در خانواده، تجاوز، کشتار، شکنجه، قتل و چشمانی مصلوب در حقیقتی پنهان در غبار شهری به نام “زندان” رجایی شهر است. تجسمی از دوگانگی انسان و زایشی از یک بی عدالتی خاموش در پشت لفافه هایی از قاموس و کلام که چشمان سرخ و اشکبار کودکان و زنان بی گناهش تا به فرض سکوت سردمداران حقوق بشر را به فرض قتل نظاره گر است.
داستان آدم هایی که در بخشی از تاریخ این سرزمین استثمار شده اند و برای درکش کافی است به دو واقعیت تلخی که با دیدگان شاهد بودم بپردازم. واقعیت و روایت تلخی از زندگی یکی از محکومین:
مردی به نام اصغر سال ۸۱ او را در زندان اوین دیدم در درگیری که با همسرش داشته همسرش مهریه خود را به اجرا می گذارد و او به زندان می آید، یک بی عدالتی در حق مردان سرپرست خانواده، سال ۸۵ او را در زندان رجایی شهر دیدم که این بار همسرش از او طلاق گرفته بود و سرخورده تر از هر جا در این کشور دزدی کرده و برای این موضوع به دو سال زندان محکوم می شود. یک سال پس از آن آزاد می شود. دوباره همین مرد یعنی اصغر که حالا به لقب اصغر دوسر مفتخر شده بود را در سال ۸۷ در قرنطینه زندان رجایی شهر دیدم درب و داغون و علائم شکنجه روی بدنش کاملا مشهود بود ولی موضوع فقط این نبود، آن اصغر که بابت مهریه به زندان آمده بود دیگر عوض شده بود و این بار به یک فقره قتل اعتراف کرده بود و جزء اعدامی های سال ۸۸ بود. آیا به نظر این قوانین زندان و شکنجه نمی بایست بازنگری می شد؟!
اما روایت تلخ دوم که برای فهم موضوع کفایت می کند: زیدان یک زندانی اهوازی که در سن ۱۶ سالگی با یکی از همسایگان خود درگیر می شود، پس از مشاجره فرد دوم بر اثر حمله قلبی سکته می کند و می میرد. ایشان پی صدور حکم اعدام از اهواز به رجایی شهر منتقل می شود. در رجایی شهر برای اینکه بتواند از خود محافظت کند جیره خوار گروه های مافیای زندان می شود و از او سوءاستفاده می کنند به عنوان انباردار مواد مخدر خود، از سال ۶۶ در زندان بوده در بازرسی سال ۸۷ مقداری مواد که مال خود او نبود در سلولش کشف شد. دوباره به اعدام محکوم می شود، طبق اظهارات این زندانی که من با او داشته ام بارها مورد سوءاستفاده قرار گرفته بود و چون جوانی بیش نبوده تن به این سوءاستفاده ها داده بود، او خود را قربانی بی عدالتی می دانست و هیچ گاه نتوانسته است حتی یک لحظه به صورت قانونی از خود دفاع کند و یا محاکم قضایی هیچ گاه به او این اجازه را ندادند که از خود دفاع قانونی داشته باشد و این ها همه مشت نمونه خروار است از صدها و هزاران قربانی اعدام، زیدان در سال ۹۴ پس از تحمل ۲۸ سال زندان اعدام شد.
از جمله مسائل و مواردی که می توان در فراموشگاه و یا بهتر بگویم قتلگاه رجایی شهر به آن اشاره کنیم: در سالن ملاقات وقتی خانواده زندانیان اعدامی را می بینیم در چهره پر از درد آنها نگاه کم رمق امنیت و عدالت همراه با دردمندی، هرمان زدگی و فقر موج می زند. در چشمان آنها عدالت مصلوب در آتش و خاکستر است زیرا خود می دانند که قربانیان سیاست زندگی شده اند. قالب ها تصویر فرزند خردسالشان در من تاملاتی از معمای بزرگی به وجود می آورد که شاکله عدالت اسلامی را در یک کاریکاتور مضحک مذهبی تعبیه شده بود. فریبکاری به نام دین و عدالت دین انسان هایی فراموش شده در تاریخی فراموش شده در کنج سرزمینی که مردمانش برای حکام غریب و اجنبی هستند.
خشونت، شکنجه، و اعترافاتی که مبنای قانونی ندارد، دادگاه ها و محاکمات متهمان کاملا غیرعادلانه غیر قانونی و کاملا فرمایشی برگزار می شود و گاها ماسکی به نام قانون برای رفتارهای غیرقانونی همراه با شکنجه در هنگام بازجویی و سپس صدور حکم غیر انسانی اعدام.
سکوت سازمان ملل، عفوبین الملل، شورای حقوق بشر سازمان ملل و کشورهای غربی در این مقطع از تاریخ یک چالش اساسی برای مردم و روشن فکران جامعه بوده است. بسیار مایلم بدانم در پی این سکوت چه رازی نهفته است و چه حقیقتی پنهان شده پشت این غبار شهر که باعث زایشی از یک بی عدالتی خاموش شده است. تا به نخیل فکریم پاسخ بگویم، تا داستان مرگ انسانیت که حال تجسمی از دوگانگی در من کرده است را از پشت لفافه های قانون منشور اعلامیه جهانی حقوق بشر پاسخ بگویم و به این تفکر خویش و مالیخولیایی که به دنبال عدالت و عشق می گردد جوابی اساسی پیدا کنم. از زمان زندان که بیش از ۱۵ سال از آن می گذرد بیش از ۵۰۰ تن از کسانی که من می شناسم به دار کشیده شده اند و در این چند سال تمام فکرم درگیر موضوعات اعدام و شکنجه در زندان ها بوده است و هر چه بیشتر بررسی می کنم به عمق فاجعه ای که در کشورم رخ داده پی می برم و بیشتر گرفتار واژگانی همچون اعدام و شکنجه در تاریخ سرزمینم می شوم.
حکم اعدام ناعادلانه ترین حکم ممکن در تاریخ بشریت است که نه تنها بازدارنده نبوده، بلکه روز به روز به افزایش خشونت در جامعه دست یاری می دهد. من به شخصه نه تنها در هر شرایط و برای هر انسانی مخالف این حکم هستم بلکه از جنبه های دیگر هم به مسئله بنگیریم به وضوح می توانیم درک کنیم که حکم اعدام باید برای همیشه به تاریخ بپیوندد. از صدور حکم اعدام تا لحظه اجرا و سال ها بعد از مرگ اجباری انسان ها به دست قانون فاسد حکومت ها سایه شوم آن بر سر خانواده اعدامی ها باقی می ماند و تو گویی که فردی را یکبار اعدام می کنند و از صدور حکم تا لحظه ای که هر کدام از این خانواده ها زنده اند و زندگی می کنند روز و شب هزاران بار اعدام می شوند و با هر نفس چوبه دار در ذهنشان تداعی می شود و این تنها بخش کوچکی از تاثیرات منفی بر کسانی است که در جرم و اتهامات فرد محکوم هیچ گونه نقشی نداشته اما ناخواسته و به دلیل آنکه خانواده متهم هستند محکوم به تحمل شرایط سخت و دشوار تحمیل شده بر زندگیشان می شوند. چه بسا که بسیاری از افرادی که سرشان بالای دار هم رفته گناهی هم مرتکب نشده بودند که اصل و اصول مجازات بر پایه ترتبیت و اصلاح بزهکاران است و در جامعه ما چیزی جز پاک کردن صورت مسئله نبوده و اگر هم حکم اعدام را نادیده بگیریم بازهم تربیت و اصلاح و بازگشت به جامعه ای سالم را شاهد نیستیم، چرا که افرادی که به هر طریق و دلیلی پا به زندان می گذارند اکثرا به دلیل شرایط اسف بار زندان ها دچار مشکلات شدیدتر و بعضا کسانی که برای بار اول به زندان می افتند به دلیل ارتباط با انان که جرم و بزهکاری برایشان شیوه عادی زندگی شده بر می خورند و این می شود که فرد نه تنها سالم به جامعه بازنمی گردد، بلکه در ارتکاب جرائم حرفه ای تر شده و به سمت جنایات سوق داده می شود که البته بخش عظیمی از این موضوع به قوانین مصوب و شیوه برخوردها و نوع اجرای قوانین بازمی گردد.
زندان از گذشته تا به امروز به عنوان محلی برای مجرمان بوده و هست اما آیا باید مجرمان را تنها به جرم کرده و ناکرده برای مدتی حبس کرد و یا باید در اصلاح و حل کردن مسائل و مشکلات فردی افرادی که تن به جرم می دهند کوشید اگر بنا به اصلاح و تربیت نیست که زندان تنها راهی می شود برای افزایش آمار خشونت و جنایت در جامعه و این خود معضل بزرگی است که متاسفانه در ایران شاهدش هستیم.
صحبت در این باب آنقدر گسترده است که با نوشتن چند خط و در یک نامه نمی توان به همه مسائل اشاره کرد به همین منظور سخن کوتاه می کنم و به این جمله که با اعدام به هزاران دلیل موجه در مقابل هزاران دلیل غیرموجه، قاضیانی که حکم به کشتن زندگی انسهان ها می دهند مخالفم.
پنجره سلول زندانم به آهن و آجر بسته اند نفسی نیست و نگاهی که مهتاب ببیند زیرا در بامداد سرد سرزمینم عشق را در پی سکوت به دار آدمیت می کشند…
خالد حردانی زندانی سیاسی زندان رجایی شهر کرج – ۱۹بهمن ماه ۱۳۹۴
رونوشت به : سازمان عفوبین الملل- کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد- گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد آقای احمد شهید- اتحادیه اروپا
Dear Excellency, Bon Ki Moon, UN Secretary – General,
Re: The letter of Khaled Hardani, political prisoner in Rajai Shahr prison
I don’t know if you are aware of how bitter the lives are of those who are sentenced to execution. I don’t know if you can even imagine the daily atrocities they suffer from with every waking moment. If you only knew the tragedy of their lives you would be overcome with abysmal despair. In order to shed some light on the atrocities and pain that we experience every single day, I will testify to the horrors I have witnessed, all of which is the honest and painful truth.
Execution is a human tragedy, a bitter and grievous fact of human history. When I look at the cruel faces of the executioners and when I see the inhumanity in their eyes, my abhorrence against them enlarges. These executioners, heartless and cold, regard themselves as justified and infallible as they too often order the writ of death against their imprisoned fellowmen while they dance at the gallows of those sentenced to execution.
Imagine the darkness that befalls these prisoners’ families. Everyday having to dodge the shadow of malevolent politicians who wield their evil politics on the people. I tell you, the horror is so great that living in a dark, deep forest among wild and ferocious animals would be better, would be safer.
Tolerating this pain is made much harder when the opponents of execution choose to stand by in silence rather than to speak out against this cruelty. The opponents of execution talk and standby but do not act. My dear friends, standing by is not an action. The silence only benefits the executioners, paving a way for them to continue and to increase in their killings, all of which is done legally in many countries, including my own country of Iran.
I should also inform you that the statistics on executions presented by Iranian officials are not real statistics. What is real is that violence, fear, fear for families, rape, murder and torture are all happening in Rajai Shahr prison. This is a reality and the silence of human rights leaders is an abandonment that leaves the prisoners families helpless as they try to cope with the cruel death of their dearly loved family member. They are left with only grief and a worsening sense of loss as they could do nothing to stop their loved one’s unjust killing.
In writing this letter, I want to tell you about two people from this country who have suffered the type of exploitation that I have mentioned. Their stories will more clearly illustrate to you the type of injustices that I have eye witnessed in prison.
The first story is about the life of a prisoner that was sentenced to execution. His name was Asgar. I met him for the first time in prison in 2005. He was sentenced to 2 years of prison because of his inability to pay the money his wife had borrowed as her marriage portion. (This type of sentencing of imprisoning men because they have no money is an injustice alone and should be discussed.) Then, I met Asgar again in 2007, by this time he got divorced and was imprisoned because of burglary. He was sentenced to 2 years in prison but after 1 year he was released. The next time we saw each other was in 2009. He had been in isolated quarantine of the Rajai Shahr prison. When I saw him, he had changed a lot. There was traces of torture and bruises on his body. After he had been tortured, he had confessed to murder and he was among those who was sentenced to execution in 2009. Don’t you think that this unjust practice and law of torturing, obtaining forced confessions, and then executing people should be reviewed?
The second bitter story reveals yet another injustice in Rajai Shahr prison. This story will help you better understand how unfair laws destroy people’s lives. Zeidan was a prisoner from Ahvaz. When he was 16 years old, he got into a dispute with a neighbor. The incident allegedly caused the neighbor to have a heart attack and he passed away. Zeidan was arrested and the court sentenced him to execution. Zeidan was then transferred to Rajai Shahr prison in Tehran where the execution was to be carried out. Zeidan was just 16 and the situation of Rajai Shahr prison was not safe for a 16 year old boy. He was abused and in constant fear. In order to protect himself from those who abused him, Zeidan had to join mafia gangs in prison but they abused him too. They forced to him to be in charge of storing drugs.
Zeidan had been in Rajai Shahr prison since 1987. In 2008, prison police discovered some drugs in his cell that according to Zeidan had not belonged to him. This only made a bad situation more complicated and a lot worse. The court decided to reissue his execution sentence. I talked with Zeidan several times. He has always believed that he was the victim of injustice. He had been very young and had been manipulated and abused by other prisoners trading drugs. Zeidan was never given the opportunity to legally defend himself. Zeidan was executed in 2013 after serving 28 years in prison.
These two situations are only a small example of the injustices prisoners are experiencing in Rajai Shahr prison.
In Rajai Shahr prison you can see the miserable faces of prisoners’ families who suffer from poverty, injustice and insecurity. These families know they are the victims of politics. When I look at their children’s faces, I realize that Islamic justice is just an illusion, a ridiculous caricature. It is a deception in the name of religion, a deception in the name of religious justice.
We are forgotten people in corners of forgotten lands in which people are estranged from their governors and leaders. There is violence, torture and confessions illegally obtained in Rajai Shahr prison.
Here, the trial process is completely unjust, unlawful and fake. A façade, on their faces they put on legal masks while treating prisoners illegally, torturing them for the sake of gaining confessions only to then issue inhumane writs of execution.
The silence of the UN and Amnesty International has served those suffering no helpful purpose. The silence has only been the ally to the unjust and cruel. The inaction of human rights leaders has left us with despair while the masqueraders of justice carry on their killings unchecked. Dear friends of humanity, I ask you to remember us, please speak out. I ask you to please act.
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
telegram.me/NoToPrisonNoToExecution
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر