۱۳۹۴ اسفند ۲۰, پنجشنبه

نیما ابراهیم زاده:برای کشیدن زندگی من فقط یک قلم سیاه کافیست !

#ایران - نیما ابراهیم زاده:برای کشیدن زندگی من فقط یک قلم سیاه کافیست ! 


نیما ابراهیم زاده فرزند زندانی سیاسی و فعال کارگری بهنام ابراهیم زاده که مبتلا به سرطان است در نوشته ای از خود می نویسد:
گذر زمان رو دارم تو صورت مادرم حس میکنم. تو اون چشمایی که از همون روز اول پر از غم بود. دردمند شدن مادرمو اون شب دیدم؛ اون شب مادرم یک دل سیر گریه کرد صبح که اماده میشدم برم مدرسه از من پرسید که پسرم دیشب خوب خوابیدی؟ جواب دادم آره مامان چطور مگه! (( میترسید صدای گریه هاشو شنیده باشم )) ولی نه مامان اصلا خوب نخوابیدم اشکام بالشمو خیس کرده بودن. نشد که بخوابم اخه وقتی به خاطر حکم بیست سال بابا با صدای بلند گریه میکردی شنیدم! وقتی تو درد داشتی منم باهات شکستم درد کشیدم بد جور هم شکستم درد کشیدم هر چیزی قابل تحمل بود غیر از اشک های تو مامان. تحمل نکردم ببخشید مریض شدم کم اوردم خب حالا دیگه هر شب تو بیمارستان رو تخت صدای گریه هاتو باز میشنیدم. همه چیز رو میشه خوند از چشمات مامان که پیر شدی و داری کم میاری ولی من هنوز اینجام. این نوشته هارو شاید خیلی ها ببینن اما کسی درکی از این حرفا نداره چون تجربه نکرده. حالا ششمین سالیه که بدون وجود پدر دارم میگذرونم. میگن اینده ات خوبه ولی وقتی تو گذشته مردی چه فایده؟ وقتی زندگیت مسموم شده چه فایده ؟ الان میفهمم که خط فقر یعنی چی وقتی زیر خط فقری که واسه داشتن چیزی که حق خودته باید آرزو کنی. خط فقر واسه من بابامه . خط فقر برای من خنده است. خط فقر واسه من خانواده است. یکی هست ادعا کنه که میتونه گذشته ما رو برگردونه ؟ فقط من چنین وضعیتی ندارم هزاران جوان دیگه مشابه همین داستان یا خیلی بدتر ازاین رو دارن . کسی هست که بتونه غم این سال هارو از تو دل ما دربیاره؟ بار این چند سالو از رو دوش ما برداره؟ خط فقر واسه ما زندگیه. کسی به تاریکی فکر نمیکنه چون چیزی رو نمیتونی توش ببینی . این دل نوشته هم مثل حرف های بقیه فقط لایک میخوره و به اشتراک گذاشته میشه . اما کسی هست ک چند دقیقه بهش فکر کنه ؟ من فکرهام را کرده ام. این وضع را میشود تغییر داد؟امروز از صبح دنبال کارای مرخصی بابا بودیم تا الان اخرشم هیچی نشد همش پاس کاری کردند.صبح رفتیم دادیاری برای دیدن اقای حاجی لو درخواست مرخصی کردیم و اینکه وضع جسمانی من و همچنین بابارو شرح دادیم اما نامه پزشکان و بیمارستان ها مبنی بر این ک باید ب بابا مرخصی داده بشه قابل باور نبود شایدم نمیخواست باور کنه ،منو فرستادن پزشک قانونی برای معاینه بعداینکه ادارات پزشک قانونی مارو کلی بین خودشون پاسکاری کردن بالاخره ناحیه غرب تهران قبول کرد و منو فرستادن به بیمارستان خمینی حالا باید تا دوشنبه منتظر جواب بمونیم .خب اگه نمیخواید مرخصی بدید چه کاریه بیاید با هم حرف میزنیم بگید که مرخصی نمیدیم دیگه چرا منو از درس و‌ مدرسه میندازید اخه عاقایان برادر

در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
telegram.me/NoToPrisonNoToExecution

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر