۱۳۹۴ شهریور ۱۶, دوشنبه

حق نداشتم با مادرم، به زبان مادری‌ حرف بزنم

#ایران - حق نداشتم با مادرم، به زبان مادری‌ حرف بزنم


کمال شریفی پس از گذشت هفت سال از حبس، درباره رنج‌هایش در زندان می‌گوید. هفت سال از حبس «کمال شریفی» زندانی سیاسی کُرد در زندان میناب گذشت. او در رنج‌نامه‌ای که از زندان نوشته، از رنج‌ها، مشقت‌ها و دردهایش گفته است. در بخشی از نامه این روزنامه‌نگار کُرد زندانی آمده: ” بیش از هفت سال در زندان گذشت، تنها با یک بار ملاقاتی آن هم تحت شرایط شدید امنیتی و حفاظتی بصورتی که در عدم حضور رییس زندان، معاون ایشان و حفاظت اطلاعات زندان و فرمانده قرارگاه و مسوول واحد فرهنگی و چندین پرسنل دیگر زندان حضور داشتند. غیر از احوالپرسی، حق صحبت کردن با زبان کُردی را حتی با مادرم که فارسی نمی‌دانست نداشتم.” «کمال شریفی» روزنامه‌نگار سیاسی کُرد ۴۳ ساله‌ی محبوس در زندان میناب، به همراه زندانیان عادی و جرایم مواد مخدر به سر می‌برد؛ وی از ابتدای زندان خود تاکنون ممنوع‌الملاقات بوده است و تنها یک‌بار مادر و برادرش با اخذ اجازه از مسوولین قوه قضاییه، موفق به ملاقات وی شده‌اند.این روزنامەنگار زندانی، در سال ١٣٨٧ جهت ارتباط با ادیبان، نویسندگان، ماموستایان (استادان) آیینی و شخصیت‌های فرهنگی و هنری از «اقلیم کردستان عراق» به زادگاه خود یعنی شهر «سقز» برمی‌گردد که در پنجم خردادماه ۱۳۸۷، در خانه یکی از کتابفروشان این شهر، پس از محاصره خانه ایشان و تیراندازی «ماموران سپاه» و «اطلاعات» و کشته شدن یکی از اعضای «حزب دموکرات کردستان» دستگیر شد. در این حمله «ماموران سپاه» با شلیک ١۵ گلوله آن عضو حزب را به قتل می‌رسانند. «کمال شریفی» پس از توقف تیراندازی، از سوی «ماموران سپاه» و «اطلاعات» بازداشت و غروب‌‌ همان روز به دستور «دادستان شهر سقز» به بازداشتگاه «اطلاعات سنندج» منتقل می‌شود. وی به مدت قریب به شش ماه، در بازداشتگاه شهر «سنندج» تحت انواع شکنجه‌ها و رفتارهای وحشیانه و غیر انسانی قرار می‌گیرد که در‌‌ همان هنگام زیر انواع شکنجه و فشار مجبور به انجام یک مصاحبه ویدیویی نیز شده بود. «کمال شریفی» در سال ۱۳۸۷، در اعتراض به شرایط و وضعیت غیر انسانی نگهداری‌اش در «زندان میناب» و عدم برخورداری از حق ملاقات با خانواده‌اش، دست به اعتصاب غذای طولانی‌مدت زد. او یک ماه پس از اعتصاب غذا، دچار سکته شد و از ناحیه صورت و همچنین سمت راست بدن فلج شد. این زندانی سیاسی کُرد تا دو ماه نمی‌توانست هیچ حرفی بزند و پلک چشم راستش هم در آن مدت، دو ماه بسته نمی‌شد و شب‌ها با نوار چسب چشمم را می‌بست. همچنین بهداری زندان تاکنون، هیچ‌گونه اقدامی برای درمان وی صورت نداده است. «کمال شریفی» هم‌اکنون در «زندان میناب»، کماکان با چند تن دیگر از زندانیان سیاسی، در میان زندانیانی با جرایمی همچون “قتل، مواد مخدر و غیرە…” بدون هیچ‌گونە تفکیک‌ بند‌‌ها و جرایم دوران محکومت خود را طی می‌کند.متن کامل نامه‌ی «کمال شریفی» در پی می‌آید.
دیدن نعش بی‌جان آیلان همه غم‌ها، رنج‌ها، تنهایی و مشقت زندان را به فراموشی سپرد.بیش از هفت سال در زندان گذشت، تنها با یک بار ملاقاتی آن هم تحت شرایط شدید امنیتی و حفاظتی بصورتی که در عدم حضور رییس زندان، معاون ایشان و حفاظت اطلاعات زندان و فرمانده قرارگاه و مسوول واحد فرهنگی و چندین پرسنل دیگر زندان حضور داشتند. غیر از احوالپرسی، حق صحبت کردن با زبان کُردی را حتی با مادرم که فارسی نمی‌دانست نداشتم.بیش از هفت سال در میان مجرمان عادی، به خصوص زندانیان معتاد (شهرستان میناب در مسیر ترانزیت ورود مواد مخدر از مرزهای شرقی به ایران قرار دارد و اکثر جرایم این زندان مربوط به جرایم مواد مخدر است و بیشتر متهمین به نوعی آلوده و معتاد به یکی از مخدرات میباشند و به سبب فقر و بیکاری در این شهرستان جرایم سرقت دومین آمار زندان را دارا می‌باشد) عذاب‌آورتر و معظل بزرگ ما در این هم‌بندی بودن با این جرایم بازرسی‌های مکرر است که از طرف زندان جهت کشف مواد صورت می‌گیرد. هر چند روز یک بار بصورت ناگهانی تعداد زیادی از پرسنل با پوتین، شوک الکتریکی و باتوم و وارد بند و اتاق خواب‌ها شده و به بهانه کشف مواد، چاقو و موبایل شروع به لخت کردن زندانیان و بازرسی از وسایل شخصی و به هم زدن تخت و کلیه اشیا می‌پردازند.بارها به جهت لخت نمودن و درآوردن کلیه لباس‌ها حتی لباس‌های زیر با ماموران درگیر شده‌ایم که در نهایت با شوک الکتریکی، باتوم و انفرادی روبرو شده‌ایم و هر بار در این بازرسی‌ها تعداد زیادی از وسایل شخصی، از طرف زندانبان به سرقت رفته یا به بهانه ممنوع بودن آن توسط زندان مصادره شده است.اینجا بیشتر به کمپ ترک اعتیاد شبیه است تا زندان، با این تفاوت که در اینجا به جای متادون درمانی از متادون معتادی استفاده می‌شود، متادون به هر مقدار برای همه کس و همه سنین آزاد و ترک آن اختیاری است و دوز مصرفی را خود زندانی تعیین می‌کند نه دکتر. در این زندان در بازرسی موادی کشف می‌شود که از طرف زندانی وارد زندان شده باشد، ولی موادی که از طرف پرسنل وارد زندان بشود هیچ وقت کشف نخواهد شد. همه چیز در اینجا هست، تریاک، بنگ، شیشه، شیره قرص‌های روان‌گردان و ترامادول. شب‌های پنج‌شنبه و جمعه اینجا تبدیل به شیره‌کش‌خانه‌های دوران قاجار می‌شود.بیش از هفت سال گذشت، شش ماه در انفرادی اطلاعات سنندج تحت انواع شکنجه‌های روحی روانی، بدنی و انواع بازجویی‌های پی‌درپی و عذاب‌آور و شکنجه جهت انجام اقرار ویدیویی، در همان سلول‌ها بود که درد پاهایم شروع شدند. بیش از بیست بار تاکنون به پزشک زندان مراجعه نموده و ایشان هم یا چند قرص مسکن تجویز نموده یا درخواست اعزام به پزشک متخصص در خارج از زندان و همیشه هم زندان با اعزام به خارج از زندان مخالفت نموده‌اند. مدت چند سالی است که به دوربینی مبتلا گشته، زندان برای اعزام به چشم‌پزشک هم مخالفت نشان داد و در نهایت از عینک یکی از زندانیان آزاد شده که مناسب چشم من بود استفاده می‌کنم، بدون تجویز پزشک. در پاییز سال ۹۰ پس از ۵۶ روز اعتصاب غذا دچار سکته شده و به مدت چند ماه قسمت راست بدنم دچار فلجی موقت و از تکلم صحیح الفاظ هم بی‌بهره شدم. حتی در چنین شرایطی هم زندان حاضر به اعزام به پزشک خارج از زندان نشد (یکی از شرایط اعزام تاییدیه دادستانی است.)طبق دادنامه صادره از سوس شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی سقز با استناد به آیه ۳۲ سوره مائده و مواد ۱۸۶-۱۹۰ و ۱۹۳ محکوم به ۳۰ سال حبس در تبعید (زندان میناب) و طبق دادنامه “نقل از دادنامه”(مشارالیه در مدت تحمل کیفر حق معاشرت و مراوده با دیگران را نداشته و از مزایای مرخصی و ملاقات و مکاتبه با دیگران محروم میباشد و تمام محکومیت خود را باید در زندان به سر برد) هر چند دادگاه تجدید نظر استان کردستان اتهام محاربه را وارد ندانسته و استناد به آیه قرآنی را فاقد وجاهت قانونی دانسته، ولی در نهایت حکم دادگاه بدوی را تایید و غیر قابل تغییر دانسته، این در حالی است که حکم تبعیدی بنده با استناد و طبق آیه ۳۲ سوره مائده بوده و دادگاه تجدید نظر این استناد دادگاه بدوی را فاقد وجاهت قانونی دانسته ولی باز تغییری را در اجرای حکم روا ندانسته است.از زمانی که تحریم‌های اقتصادی بر ایران شدیدتر گشت وضع نابسامان زندانیان نابسامان‌تر گشت. غذای کمتر و کیفیت آن‌ هم پایین‌تر شد. کمتر کسی است که در زندان بتواند با این غذاها دوام بیاورد دچار مشکل سوءهاضمه و انواع مشکلات کمبود غذا نشود، به ناچار زندانیان مجبورند که خود به تهیه غذا و میوه و آذوقه بپردازند و زندان هم مجبور گردیده در قسمت زندان محلی را برای پخت غذای شخصی ایجاد نماید، برای کسی که در قاچاق مواد بوده و یا به نوعی از خانواده‌ای پردرآمدی است می‌تواند در اینجا برای خود ناهار و شامی تهیه کند ولی برای کسی که به خاطر تهیه نان شب یا تهیه مواد روزانه‌اش دست به سرقت و خلاف دیگری زده و برای کسانی که حبس طویل‌‌المدتی دارند، تهیه یک وعده غذای مناسب آرزوی دست نیافتنی است. هر چیزی که خراب شود بسوزد فرسوده شود یا به نوعی بلااستفاده شود، باید با هزینه زندانیان دوباره تهیه گردد، از آفتابه سرویس تا کولر گازی و سیم‌کشی و هر چیزی که داخل بند هزینه‌بردار باشد، هزینه آن از طریق زندانیان تامین میشود.چندین زندانی سیاسی کُرد که همگی به اتهام محاربه و عضویت در احزاب مخالف نظام با محکویتی بالای ۲۵ سال به این زندان تبعید شده‌ایم. تبعیدی‌های دیگر ممنوع‌الملاقات نیستند، ولی برای خانواده‌های آنها هم خیلی دشوار است که مسافتی ۲۵۰۰ کیلومتری را طی کنند تا بتوانند حداقل نیم ساعت با فرزندشان دیداری داشته باشند.

#ایران #تهران #اوین #رجایی_شهر #گوهردشت #معلمان #كارگران #پرستاران #دانشجویان #زنان #جوانان #زندانيان #دانشگاه #دانشجو #زندان #حقوق_بشر #اعدام #اعتراض #قيام #ایران - حق نداشتم با مادرم، به زبان مادری‌ حرف بزنم

کمال شریفی پس از گذشت هفت سال از حبس، درباره رنج‌هایش در زندان می‌گوید. هفت سال از حبس «کمال شریفی» زندانی سیاسی کُرد در زندان میناب گذشت. او در رنج‌نامه‌ای که از زندان نوشته، از رنج‌ها، مشقت‌ها و دردهایش گفته است. در بخشی از نامه این روزنامه‌نگار کُرد زندانی آمده: ” بیش از هفت سال در زندان گذشت، تنها با یک بار ملاقاتی آن هم تحت شرایط شدید امنیتی و حفاظتی بصورتی که در عدم حضور رییس زندان، معاون ایشان و حفاظت اطلاعات زندان و فرمانده قرارگاه و مسوول واحد فرهنگی و چندین پرسنل دیگر زندان حضور داشتند. غیر از احوالپرسی، حق صحبت کردن با زبان کُردی را حتی با مادرم که فارسی نمی‌دانست نداشتم.” «کمال شریفی» روزنامه‌نگار سیاسی کُرد ۴۳ ساله‌ی محبوس در زندان میناب، به همراه زندانیان عادی و جرایم مواد مخدر به سر می‌برد؛ وی از ابتدای زندان خود تاکنون ممنوع‌الملاقات بوده است و تنها یک‌بار مادر و برادرش با اخذ اجازه از مسوولین قوه قضاییه، موفق به ملاقات وی شده‌اند.این روزنامەنگار زندانی، در سال ١٣٨٧ جهت ارتباط با ادیبان، نویسندگان، ماموستایان (استادان) آیینی و شخصیت‌های فرهنگی و هنری از «اقلیم کردستان عراق» به زادگاه خود یعنی شهر «سقز» برمی‌گردد که در پنجم خردادماه ۱۳۸۷، در خانه یکی از کتابفروشان این شهر، پس از محاصره خانه ایشان و تیراندازی «ماموران سپاه» و «اطلاعات» و کشته شدن یکی از اعضای «حزب دموکرات کردستان» دستگیر شد. در این حمله «ماموران سپاه» با شلیک ١۵ گلوله آن عضو حزب را به قتل می‌رسانند. «کمال شریفی» پس از توقف تیراندازی، از سوی «ماموران سپاه» و «اطلاعات» بازداشت و غروب‌‌ همان روز به دستور «دادستان شهر سقز» به بازداشتگاه «اطلاعات سنندج» منتقل می‌شود. وی به مدت قریب به شش ماه، در بازداشتگاه شهر «سنندج» تحت انواع شکنجه‌ها و رفتارهای وحشیانه و غیر انسانی قرار می‌گیرد که در‌‌ همان هنگام زیر انواع شکنجه و فشار مجبور به انجام یک مصاحبه ویدیویی نیز شده بود. «کمال شریفی» در سال ۱۳۸۷، در اعتراض به شرایط و وضعیت غیر انسانی نگهداری‌اش در «زندان میناب» و عدم برخورداری از حق ملاقات با خانواده‌اش، دست به اعتصاب غذای طولانی‌مدت زد. او یک ماه پس از اعتصاب غذا، دچار سکته شد و از ناحیه صورت و همچنین سمت راست بدن فلج شد. این زندانی سیاسی کُرد تا دو ماه نمی‌توانست هیچ حرفی بزند و پلک چشم راستش هم در آن مدت، دو ماه بسته نمی‌شد و شب‌ها با نوار چسب چشمم را می‌بست. همچنین بهداری زندان تاکنون، هیچ‌گونه اقدامی برای درمان وی صورت نداده است. «کمال شریفی» هم‌اکنون در «زندان میناب»، کماکان با چند تن دیگر از زندانیان سیاسی، در میان زندانیانی با جرایمی همچون “قتل، مواد مخدر و غیرە…” بدون هیچ‌گونە تفکیک‌ بند‌‌ها و جرایم دوران محکومت خود را طی می‌کند.متن کامل نامه‌ی «کمال شریفی» در پی می‌آید.
دیدن نعش بی‌جان آیلان همه غم‌ها، رنج‌ها، تنهایی و مشقت زندان را به فراموشی سپرد.بیش از هفت سال در زندان گذشت، تنها با یک بار ملاقاتی آن هم تحت شرایط شدید امنیتی و حفاظتی بصورتی که در عدم حضور رییس زندان، معاون ایشان و حفاظت اطلاعات زندان و فرمانده قرارگاه و مسوول واحد فرهنگی و چندین پرسنل دیگر زندان حضور داشتند. غیر از احوالپرسی، حق صحبت کردن با زبان کُردی را حتی با مادرم که فارسی نمی‌دانست نداشتم.بیش از هفت سال در میان مجرمان عادی، به خصوص زندانیان معتاد (شهرستان میناب در مسیر ترانزیت ورود مواد مخدر از مرزهای شرقی به ایران قرار دارد و اکثر جرایم این زندان مربوط به جرایم مواد مخدر است و بیشتر متهمین به نوعی آلوده و معتاد به یکی از مخدرات میباشند و به سبب فقر و بیکاری در این شهرستان جرایم سرقت دومین آمار زندان را دارا می‌باشد) عذاب‌آورتر و معظل بزرگ ما در این هم‌بندی بودن با این جرایم بازرسی‌های مکرر است که از طرف زندان جهت کشف مواد صورت می‌گیرد. هر چند روز یک بار بصورت ناگهانی تعداد زیادی از پرسنل با پوتین، شوک الکتریکی و باتوم و وارد بند و اتاق خواب‌ها شده و به بهانه کشف مواد، چاقو و موبایل شروع به لخت کردن زندانیان و بازرسی از وسایل شخصی و به هم زدن تخت و کلیه اشیا می‌پردازند.بارها به جهت لخت نمودن و درآوردن کلیه لباس‌ها حتی لباس‌های زیر با ماموران درگیر شده‌ایم که در نهایت با شوک الکتریکی، باتوم و انفرادی روبرو شده‌ایم و هر بار در این بازرسی‌ها تعداد زیادی از وسایل شخصی، از طرف زندانبان به سرقت رفته یا به بهانه ممنوع بودن آن توسط زندان مصادره شده است.اینجا بیشتر به کمپ ترک اعتیاد شبیه است تا زندان، با این تفاوت که در اینجا به جای متادون درمانی از متادون معتادی استفاده می‌شود، متادون به هر مقدار برای همه کس و همه سنین آزاد و ترک آن اختیاری است و دوز مصرفی را خود زندانی تعیین می‌کند نه دکتر. در این زندان در بازرسی موادی کشف می‌شود که از طرف زندانی وارد زندان شده باشد، ولی موادی که از طرف پرسنل وارد زندان بشود هیچ وقت کشف نخواهد شد. همه چیز در اینجا هست، تریاک، بنگ، شیشه، شیره قرص‌های روان‌گردان و ترامادول. شب‌های پنج‌شنبه و جمعه اینجا تبدیل به شیره‌کش‌خانه‌های دوران قاجار می‌شود.بیش از هفت سال گذشت، شش ماه در انفرادی اطلاعات سنندج تحت انواع شکنجه‌های روحی روانی، بدنی و انواع بازجویی‌های پی‌درپی و عذاب‌آور و شکنجه جهت انجام اقرار ویدیویی، در همان سلول‌ها بود که درد پاهایم شروع شدند. بیش از بیست بار تاکنون به پزشک زندان مراجعه نموده و ایشان هم یا چند قرص مسکن تجویز نموده یا درخواست اعزام به پزشک متخصص در خارج از زندان و همیشه هم زندان با اعزام به خارج از زندان مخالفت نموده‌اند. مدت چند سالی است که به دوربینی مبتلا گشته، زندان برای اعزام به چشم‌پزشک هم مخالفت نشان داد و در نهایت از عینک یکی از زندانیان آزاد شده که مناسب چشم من بود استفاده می‌کنم، بدون تجویز پزشک. در پاییز سال ۹۰ پس از ۵۶ روز اعتصاب غذا دچار سکته شده و به مدت چند ماه قسمت راست بدنم دچار فلجی موقت و از تکلم صحیح الفاظ هم بی‌بهره شدم. حتی در چنین شرایطی هم زندان حاضر به اعزام به پزشک خارج از زندان نشد (یکی از شرایط اعزام تاییدیه دادستانی است.)طبق دادنامه صادره از سوس شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی سقز با استناد به آیه ۳۲ سوره مائده و مواد ۱۸۶-۱۹۰ و ۱۹۳ محکوم به ۳۰ سال حبس در تبعید (زندان میناب) و طبق دادنامه “نقل از دادنامه”(مشارالیه در مدت تحمل کیفر حق معاشرت و مراوده با دیگران را نداشته و از مزایای مرخصی و ملاقات و مکاتبه با دیگران محروم میباشد و تمام محکومیت خود را باید در زندان به سر برد) هر چند دادگاه تجدید نظر استان کردستان اتهام محاربه را وارد ندانسته و استناد به آیه قرآنی را فاقد وجاهت قانونی دانسته، ولی در نهایت حکم دادگاه بدوی را تایید و غیر قابل تغییر دانسته، این در حالی است که حکم تبعیدی بنده با استناد و طبق آیه ۳۲ سوره مائده بوده و دادگاه تجدید نظر این استناد دادگاه بدوی را فاقد وجاهت قانونی دانسته ولی باز تغییری را در اجرای حکم روا ندانسته است.از زمانی که تحریم‌های اقتصادی بر ایران شدیدتر گشت وضع نابسامان زندانیان نابسامان‌تر گشت. غذای کمتر و کیفیت آن‌ هم پایین‌تر شد. کمتر کسی است که در زندان بتواند با این غذاها دوام بیاورد دچار مشکل سوءهاضمه و انواع مشکلات کمبود غذا نشود، به ناچار زندانیان مجبورند که خود به تهیه غذا و میوه و آذوقه بپردازند و زندان هم مجبور گردیده در قسمت زندان محلی را برای پخت غذای شخصی ایجاد نماید، برای کسی که در قاچاق مواد بوده و یا به نوعی از خانواده‌ای پردرآمدی است می‌تواند در اینجا برای خود ناهار و شامی تهیه کند ولی برای کسی که به خاطر تهیه نان شب یا تهیه مواد روزانه‌اش دست به سرقت و خلاف دیگری زده و برای کسانی که حبس طویل‌‌المدتی دارند، تهیه یک وعده غذای مناسب آرزوی دست نیافتنی است. هر چیزی که خراب شود بسوزد فرسوده شود یا به نوعی بلااستفاده شود، باید با هزینه زندانیان دوباره تهیه گردد، از آفتابه سرویس تا کولر گازی و سیم‌کشی و هر چیزی که داخل بند هزینه‌بردار باشد، هزینه آن از طریق زندانیان تامین میشود.چندین زندانی سیاسی کُرد که همگی به اتهام محاربه و عضویت در احزاب مخالف نظام با محکویتی بالای ۲۵ سال به این زندان تبعید شده‌ایم. تبعیدی‌های دیگر ممنوع‌الملاقات نیستند، ولی برای خانواده‌های آنها هم خیلی دشوار است که مسافتی ۲۵۰۰ کیلومتری را طی کنند تا بتوانند حداقل نیم ساعت با فرزندشان دیداری داشته باشند.



#ایران #تهران #اوین #رجایی_شهر #گوهردشت #معلمان #كارگران #پرستاران #دانشجویان #زنان #جوانان #زندانيان #دانشگاه #دانشجو #زندان #حقوق_بشر #اعدام #اعتراض #قيام 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر