نشست مادرانه را در خانه ی حوری برگزار کردیم . نشستی با یاد بهنود . چند نفری به جمعمان اضافه شده . زنانی مصمم برای دادخواه ی . شهین نیامد . سالگرد فقدان خواهرش بود و همزمان با مادرانه ، مراسم داشت .
تصمیم گرفتیم در باره ی مفاهیمی زیربنایی همچون دادخواهی و دموکراسی برنامه مطالعاتی بگذاریم . کتابهایی را معین کردیم که در نشست بعدی به نقد و بررسی آنان بپردازیم . ما مادرانی هستیم که هر روز جوانانی همسن و سال فرزندان جوانمرگمان را میبینیم و با آنان صحبت میکنیم . در مقابل نسل جوان احساس مسئولیت داریم . نسل جوانی که در جهانی نو زندگی میکند و نیازهای تازه ای دارد . نسل روزگار انفجار اطلاعات . به موازات این برنامه مطالعاتی به مرور اعلامیه جهانی حقوق بشر پرداخته ایم . اعلامیه ای که سالیان درازی ست در سراسر کره زمین پذیرفته شده اما ، نقض گسترده ی آن مثل زخمی بر کالبد بشریت دیده میشود .
این بار هر کداممان حرف دلمان را در دست گرفتیم . بقول ریحانم ، شاید گوشی شنوا در جهان پیدا شود . لحظه ای به تصاویر نگاه کردم و دیدم در این جمع کوچک مصداق بسیاری از ستمهای ممکن ، وجود دارد . از اعدام و شکنجه و تیر و تیغ و له شدن زیر چرخهای اتومبیل و زندانی و حبسهای ناروا و احکام سنگین ... تا ربودن فرزندی و انکار هستی ش . انگار این جمع مشتی است از خروارها مورد از نقض حقوق بشر .
بعد از دو ساعت نشست مادرانه ، میهمانان پنجمین سالگرد سوگ یهنود ، یکی پس از دیگری وارد شدند . مراسم با دلنوشته ی حوری آغاز شد . دلنوشته ای که اشک حضار را جاری کرد . از دور شانه های لرزان و چشمهای اشکبار پدر امیر جوادی فر ، ببش از همه توجهم را جلب کرد . مردی که میبایست غم مرگ جوان زیبا و رعنایش را به تنهایی بدوش بکشد . در سکوتی مردانه . پدر بهنود درد او را درک میکرد . دستهایش را بر شانه اش گذاشت و تابلویی از همدلی دو مرد داغدار ترسیم کرد که در قاب دوربین ثبت شد . تابلویی که زیبایی پشتیبانی و حمایت همدردان از یکدیگر را نشان میداد .
حوری یکی از میهمانانش را معرفی کرد . زنی کوچک اندام که جهانی از تراژدی را بر دوش داشت . 5 فرزند آواره و اعدام شده . یکیشان نوزده ساله بوده که اعدامش کرده اند . برادرش نیز اعدام شده بود اقبال این زن ، بر نامرادی چرخ گردون ثبت شده بود . زنی آسیه نام ، که فرزندانش را بر رود خروشان روزگار میدید اما به خدا توکل داشت و پاره های جگرش را به او سپرده بود .
برادر هنرمند بهنود قطعه ای را با ساز اجرا کرد که با همخوانی حاضران همراه شد . این همخوانی آغازی شد بر چند سرود دیگر که هرکدام معنا و مفهوم خاص خود را داشت . چند بانو به نمایندگی از مادران پارک لاله نیز در جمع میهمانان بودند . بانوانی که همدل و همراه مادران داغدارند .
زندانیان نیز نماینده هایی داشتند . پسران و دخترانی که با وثیقه های سنگین آزاد شده اند . چشمهای امید ، غمگین تر از روزی است که به دیدارش رفتم برای تبریک آزادیش . صورتش مملو از اندوه است . اندوه دوستانش که مثل شمع در حال آب شدن هستند . افشین ، جوانی که سالم به زندان رفت و اکنون دهها بیماری از جمله سرطان روده بر جانش خیمه زده و در زندان میناب ایام حبس بی پایانش را میگذراند بدون هیچ درمانی . حق دارد امید ما که غمگین باشد . مگر میشود جفا بر جوان را دید و غم نخورد ؟ مگر میشود بهترین جوانان یک کشور را پشت میله ها دید و پژمرده نشد؟
آرش نیز با بار نوزده سال زندان بر دوش ، آه از نهاد همه مادران برمیاورد . در نبود مادرش ، او پسر همه ی ماست . درد او درد ماست و مادرانه شریک رنجهایی که در بهار جوانی میکشد هستیم .
آه . برای فوج فوج جوانی که بهار عمرشان پشت میله های زندان ، خزان میشود .
آه . برای صف به صف دختران و پسرانی که از دامنمان ربودند . سروهایی که زیر خاکند . خاکی که هر وجبش ، سیراب از خون جوان است . لاله زاری به وسعت یک سرزمین پهناور . به عمق تاریخی هزاران ساله .
لحظه ای به حیاط خانه حوری نگاه میکنم و به فکر فرو میروم . با خود میگویم :
چه فراز و نشیبهای تندی داشته این مرز و بوم . چه پادشاهانی که از کاسه های سر جوانان تل ساختند . چه قومها که به دورترین نقاط این سرزمین تاختند و چوبه های دار برپا کردند تا سربدارانش زنجیری از حماسه بسازند و نهضت بنا کنند بر مبنای دلیری بر علیه آنها که آمدند و زدند و کشتند و سوختند و رفتند . چه امیرانی که با درفش و داغ بر سریر خون نشستند و تا ابد بوی خون از دستهایشان پاک نشد . اما اکنون هیچکدام نیستند و جز ننگ چیزی باقی نیست از هستی شان . در مقابل ، چه سردارانی که عافیت طلبی را وانهادند و در صف انسانیت و مردم جا گرفتند . سرهاشان یا بالای دار رفت یا بر تشتی غرق خون افتاد . یا در میدان جنگ با ظلم بر زمین افتادند یا در سیاهچالهای نمور امیران جان دادند . اینان نیکنامان تاریح این سرزمینند . پشت سر این تصاویر درهم و مه آلود ، نگاه نگران و دل لرزان مادرانشان را حس میکردم . زنانی که از عمق تاریخ به چشمهایمان خیره شده اند و منتظرند . آنان زنانی چون ما بودند . غمگین اما امیدوار . دلشکسته اما حامی . انبوهی از تجربیات این مادران در عمق تاریخ مدفون شده و هرگز در هیچ سطری از تاریخ نگاشته نشده . اما ، روح مادر وطن ، بخشی از نیرو و استقامتش را به شکل طیفی از نور ، بسوی مادران امروزی میفرستد تا پیوند بین مادرانه های ایران محکمتر از هر زمان دیگری باشد . سرود مادرانه از دل زمان به آسمان میرود . سرودی مملو از شور و شعور . پر از امید و انرژی .
زمانی نه چندان دور ، که در مقیاس تاریخ مثل چشم برهم زدن است ، ما نیز به تاریخ پیوسته ایم . اما چشمهایمان همچون چراغ ، دل تاریکی را خواهد شکافت تا آیندگان بدانند در این زمان ، زنان و مردانی بودند که در مقابل بیداد بر دادخواهی پافشاری کردند . دادخواهی نه بر مبنای انتقام که بر اساس پاسخگویی . برای اینکه شاهد تکرار ظلم نباشند . برای حمایت پایدار از فرزندان میهنشان . دادخواهی از نوع عاری از خشونت و خون .
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر