خالد حردانی بیش از سه سال است که فرزندانش را ندیده و از ملاقات با آنها محروم بوده است، 26 تیر ماه سالروز تولد غزال است تنها دختر خالد، این شعر تقدیم شده به غزال دختری که همچنان دستهایش به دعا و نیایش عاشقانه است تا پدرش را در آغوش بگیرد...
غزال عزیزم؛
قلبم، نفسهایم، اشک های شبانه ام، با توست
بگذار کنارت بمانم، عاشقانه، و حلقه جادویی پیچک های وحشی شهرم را،
درون شریانهای قلبت، همچون رشته های تنیده زنجیر، ببافم،
و با نشانه های تقدیس شده، چشمان پر شرر سیاه ات،
در گیسوان پریشان دختران سکوت، با واژگان شعرم، حلقه حلقه،
پیوند بزنم
بگذار کنارت بمانم، تا صبح رهایی، تا آزادی
و در حضور خدایی شهدای به صلیب تاریخ
برای تمام رنجها و مرارتهای تحمیل شده، به تو، دستهای گرم و پر مهرت را،
بوسه ای، بزنم، و قطره ای از اشک چشمان شاپرک را،
با برگ برگ نرگسی های وطنم، در تاکستانها،
و شیار های گندم زارهای پدرانم، همراه با نامهای زیبای دشت ها،
و رودخانه های جاری سرزمینم،
به باد بسپارم، بسپارم.
پاورقی خاطرات خالد حردانی
#ایران #زندان #دانشجو #دانشگاه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر