آقای غیرعادی به کسانی که در میدان شهر تجمع کرده بودند نزدیک شد. چند نفر از پشت جمعیت سرک میکشیدند تا وسط میدان را ببیند آقای غیرعادی پرسید:
ـ آقا چه خبره؟ چیزی شده؟
ـ یکی بدون اینکه نگاه کند گفت جواب داد:
ـ قراره یک نفر را دار بزنند.
مرد بلند قدی از عقب خود را جلوتر میکشید. آقای غیرعادی پرسید.
ـ آقا چی شد؟ چیزی دیدی؟
ـ آره! دار زدن، یک نفر را اعدام کردند…
آقای غیرعادی سرک کشید دید یک نفر روی دار است. پرسید:
- فقط یک نفر؟! مطمئنی؟
-مرد بلند قد با تعجب نگاهی به آقای غیرعادی انداخت:
ـ داداش اوناهاش میبینی که!
ـ مطمئنین یک نفره؟!
ـ پس میخوای چند نفر باشن؟ یه نفره دیگه!
-سر و صدای اعتراض از بین جمعیت بلند شده بود
-آقای غیرعادی گفت:
- اشتباه میکنین! خیلیها رو اعدام کردند.
مرد بلند قد و یک نفر دیگر با تعجب به آقای غیرعادی نگاه کردند؟
ـ منظورت چیه آقا! خب، یه نفر روی داره دیگه!
ـ نه، خیلیها روی دارن! شما نمیبینین!
مرد بلند قد به مرد دیگر گفت:
ـ به نظرم دیوونه است. عقلش رو از دست داده!
آقای غیرعادی باز گفت:
ـ نه! شما از دست دادهاید، شما نمیبینید!
ـ چی را؟ ما که میبینیم که یک نفر رو بدار کشیدند
ـ نه! 500نفررا، همه شما را باهم اعدام کردند! اون یک نفر رو به طناب دار آویز کردند. شما را هم به طناب ترستان آویز کردند. همه جمعیت میدان را بدار کشیدهاند. روح و حیات را از همه شما گرفتند، هر روز هم دارند با شما همین کار را میکنند!
وسط میدان، جلادان در حال پایین کشیدن جنازه بودند.
مرد بلند قد زیر لب گفت راست میگه ها... !،
مرد دوم به جمعیت و خودش نگاه کرد و گفت:
ـ راستی… چرا من تا الآن این را نفهمیده بودم!
هر دو به سمت آقای غیرعادی برگشتند…
آقای غیرعادی در بین جمعیت گم شده بود… صدایی در گوشها میگفت:
... ... .. روح و حیات را از همه شما گرفتند، هر روز هم با شما دارند همین کار را میکنند!
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید