از پیج سعید حسین زاده
به مرخصی درمانی هشت روزه آمدم...
طبق وعده مسئولین با توجه به گواهی پزشکی عدم تحمل کیفرم که امروز صبح مجددا توسط پزشک زندان بررسی شد و وضعیتم یعنی خونریزی گوارشی، تشدید روماتیسم، مشکل کمرم و تنگی نفس و... این مرخصی قابل تمدید خواهد بود...
اما قبل از اینکه خبردار بشوم که قرار است به مرخصی بیام، در زندان دلنوشته ای نوشتم که متنش را در زیر میاورم:
به زمانی رسیدیم که الفبا هم تغییر کرده است و معنای حرفی که میزنیم را نمیدانیم. آخر بعضی کلمات هم مرتکب جرم شده اند و فراری هستند….
“راستی”….
“انسان“….
“عشق “….
''متهم''هستند یا شاید بهتر است بگوییم
''مجرم” ؛ چرا که در این زمان فاصله ی “متهم” و “مجرم” را هم برداشته اند و اکنون دیگر مترادف هستند.
هیچکس نمیداند چطور میشود اشک را از صورت بچه ها پاک کرد؛ یا چگونه میشود به دستان پر از خواهش و التماسشان پاسخ داد!؟
پیدا کردن جواب ها ممکن نیست چون الفبا تغییر کرده است و امکان دارد ناخواسته مرتکب جرمی نابخشودنی شویم.
گاهی بدن بی جان و معصوم سیاوش را در خیابان های امروز می بینیم ولی نمیشود حرف زد؛ به بند هم که نشویم کسی حرفمان را نمی فهمد پس تفاوتی ندارد...
معنای “معصومیت” تغییر کرده است. انسان امروز با کینه هایش تعریف میشود؛ با عقده هایی که به خود نام “معصوم” و ”مظلوم”می دهند تا ذاتشان پنهان بماند. در روزگاری که قانون به دست مجرم افتاده و بند و جرم و نام به هم پیوند خورده اند، هر کینه توزی به دنبال ''نام'' در این مسیر میفتد تا عقده هایش رنگ مظلومیت به خود بگیرند.
خوب که بنگریم نه قانونی مانده است و نه انسانی؛ پس “انسانیت” را باید با “عشق” جستجو کرد؛ در لابه لای سنگفرش خیابان ها یا میان میله ها؛ عشقی که هر انسانی را به خودش باز میگرداند. تلخی هم دارد. جراحت دارد؛ اما آخرین سنگر همین است؛ پس قسم خوردم که جز این عشق نبینم..
تا شود عمیق این جراحت که رسد به عمق کار..
و گرگ عاشقی دیدم که دلش سوخت و سر به باد داد..
لاشه ای می بینم که تکه تکه شده، خون سرخش به هر سو جهید..
لاشه ی باز مانده از سرزمینی عزیز، سبز و سپید…
به نام مهد عشق، کشورم ایران
سعید حسین زاده موحد ۱۳۹۵/۵/۵
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر