نامه ای که ملاحظه می کنید از زندانی سیاسی زندان رجایی شهر سعید شیرزاد در باره زندانی سیاسی شهرام پورمنصوری است. این زندانی سیاسی به شرح رنجهای هم بندش شهرام پورمنصوری پرداخته و چنین می نویسد:
کودکیاش با جنگ و خون پیوند خورده است و شهرش آبادان هنوز هم بوی باروت میدهد، در پی تمام نداشتههای زندگیاش در ۱۷ سالگی ناخواسته پایش به زندان باز شد، زندانی که این روزها میرود شمع دومین ۱۷ سالگیاش را کنار دیوارهای بلند و سیمهای خاردار گوهردشت روشن کند. ۱۷ ساله بود که خیابانهای شهر باروت زدهاش برایش خاطره شد، شهری که این روزها در فقر و محرومیت غلت میزند و شهرام فقر و محرومیت شهرش را با ۱۷ سال زندانش روز به روز با گوشت و استخوانش لمس کرده است.
کودکیاش که مثل کودکی گمشدهٔ هزاران و میلیونها کودک جایی در خاطراتش ندارد، مرا به یاد کودکیهای نداشتهام میبرد که در فقر و محرومیت گذشت و با هزاران عقدهٔ به جا مانده از آن مرا با شهرام همبند کرد، از حسرت تمام نداشتهها و از پدری که مادر را خلاصه کرده بود توی قابلمه و قوری تا حسرت خوابیدن با تمام دخترانی که شبهای نوجوانیام رویای خوابیدن شد با آنها و روزهای مدرسهای که کودکیمان را با فلک شدنها و تحقیرها و سرخی خط کش و شلنگ همرنگ شده است و گمشدن تمام آن سالها در فاصلهای برای زنده مانی …
دردهای شهرام اما دردهاییست فراتر از همهٔ اینها که فقط دردهای ۱۷ سالهٔ اول زندگیاش است و در کنار سالهای زندانش هیچاند وبوی باروت و گلوله هم در آن گم میشود.
شهرام بارها برای رهایی از دنیای زندان شدهاش اقدام به خودکشی کرده و رد چاقو و تیزیهای زندانیان خطرناک بر تنش یادگار شده بدون اینکه صدایش به جایی برسد، صدایش به جایی نرسیده برای آنکه رسانههای به اصطلاح حقوق بشری نامش را نه فراموش که در حقوق بشر خود خوانده شان حذف کردهاند، صدایش به جایی نرسید برای آنکه با تمام بیکسیهایش در این ۱۷ سال جز زندانبانی که هر روز و هر شب او را بشمارد کسی را نداشته است که او را بیاد آورد، شهرام را حذف کردهاند برای آنکه در تعریفشان او یک زندانی امنیتی و مخل امنیت مردم است!؟
و در پس تمامی این دردها و رنجها سکوت مدعیان حقوق بشر از ۱۷ سالگیاش تا این روزها که ۱۴ روزی از اعتصاب غذایش میگذرد و سکوتی که بازگریبان شهرام را گرفته.
شهرام اما ۱۷ ساله بود ۱۷ سالگی که هم من و هم شما در هر جای دنیا میتوانستیم متجاوز باشیم و قاتل و بزهکار و …کودکیهایش در جنگ و خون و با بوی باروت گذشت و نوجوانی و جوانیاش در زندان، کودکی او را هرگز نخواهیم توانست به او بازگردانیم ولی از یادش نبریم که ۱۴ روز است جز لیوانی آب چیزی نمینوشد و نگذاریم بیصدا بماند…
سعید شیرزاد
زندان رجایی شهر کرج
۱/۴/۱۳۹۵
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر