۱۳۹۵ شهریور ۷, یکشنبه

جملاتی زیبا از دل و زبان شعله پاکروان در وصف گوهر عشقی

#ایران – #حقوق_بشر- جملاتی زیبا از دل و زبان شعله پاکروان در وصف گوهر عشقی 



وقتی فرزندی از دامانی پرواز میکند و ابرهای آسمان میبارند . اما ، آتش دل را خاموش نمیکنند .
برمیخیزم و رخت نو میپوشم 
برای میلاد پسری با موی تراشیده و چشمهای درشت و براق 
نه .
برای زنی خشکیده و سپید موی
که در چنین روزی 
در سالی پیش از زیر و رو شدن میهن
پسری زایید .
تمام امیدش را به دستهای پسر گره میزد 
وقتی 
پسر ، مادر را روی دستها بلند میکرد 
تا از شدت شوق و شعف و هیجان 
به ابرها پرواز کند. 
وقتی مادر 
پابلندی میکرد و دستهایش را دور گردن پسر حلقه ، جهان در حلقه ی دستانش بود 
وه که چه جهان فراخی در عین رشادت 
آه که چه جهان کوچکی در حین عزا
عزای مردی که سینه اش
خانه ی لگدهای کین توزانه ی بازجویش شد
پشت و پهلویش برکه ای پر از نیلوفر بنفش .
خورشید رو به چشمانش خندید 
مرغ های بلند پرواز صدایش زدند 
هوهوی باد در گوشش رازهای شگرف انسان را 
یکایک باز گفت .
و او میخندید .
و تازیانه تا عرش بالا میرفت 
و او باز میخندید 
عرق از سر و روی تازیانه میبارید 
و او میخندید .
چکمه بالا و پایین میکوبید 
و او دیگر نخندید . 
با تنی له شده و شکافته 
با چشمانی بسته 
با گونه ای شکسته 
با سری تراشیده 
سرازیر شد به گودالی با سنگ سیاه و براق 
مثل چشمهایش . 
و مادر ، 
با پستانی پر شیر 
چارقد سیاه بر موی سپیدش کشید 
تا برای همیشه 
سیاهپوش پسری با چشمهای سیاه براق و سرتراشیده شود . 
تا برای همیشه تنش بلرزد برای میلاد و مرگش .
تا در شب سیاه مثل چشمهای سیاه ستارش ، 
غمگنانه در انتظار سحر باشد .

در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر