همسر عزیزم!
.....اعلام میدارم در صورت بازداشت تو دست به اعتصاب غذای نامحدود خواهم زد.
گل من!
آنجا که عشق هست
زندان و دیکتاتوری هم از معنا تهی میشود
از نوشتن داستانهای کوچک شروع میکنی، قلمی جادویی، همیشه تشنه حقیقت، حقیقتی ورای حجابهای ضخیم. به رویا پناه میبری، چون هیچ دیکتاتوری نمیتواند جلوی رویاکردن را بگیرد.
با رویا میتوان از دیوارهای سخت و ضخیم و صعبالعبور گذشت. نوشتن میتواند روایت رویاها باشد، رویاهایی از جنس واقعیت جامعه. مینویسی و داستان میکنی این همه آوارهای سنگین و خفقانآلود را.
در جامعهای که همواره درگیر خشونت است و مرگ و عذاب، از عشق مینویسی و جهانی انسانی؛ جهانی بهدور از خشونت و سرشار از شور و زندگی.
نقش زن مدرن را به نحوی ایفا میکنی که هم از مفروضات و پندارهای معرفتشناختی و پوزیتیویستی که درک ذهنی را مبنای شناخت میداند برخورداری و هم از معرفتشناسی تاریخی و علمی که تجارب گذشته و زیستشده را منبع خود میداند.
هویت انسانی خود را در برابر هویت تحمیلی و ساختگی زن که توسط حاکمیت، عرف گرفته شده حفظ میکنی و هیچگاه تسلیم این هویت تحمیلی و تاریخی نمیشوی؛ در معنای بهتر، کلیشههای رایج را نمیپذیری. به دنبال جامعهای هستی فارق از تبعیض و انکار زنان، ولی اصالت و ساخت هویت زنانه را مربوط به خود زنان میدانی؛ ایده آلیستی معترض، امیدوار به تغییر.
در جامعهای زیست میکنی که در آن غریبهای. با همه جفاهایی که در همین جامعه به زن روا میدارند به جای مهاجرت میمانی. میمانی و تلاش میکنی برای تغییر روندهایی که برایت قابلپذیرش نیستند.
اوتوپیای ذهنت ساختار جامعهایست فارق از تبعیض و بیعدالتی. برای رفع همین تبعیض و بیعدالتی میکاوی و تلاش میکنی. آموزش و درسدادن به کودکان کار جمعیت امامعلی و فعالیتهای حقوق بشری در حیطه مخالفت با اعدام شاید بخش کوچکی از فعالیتهای تو در راستای رسیدن به آن جامعه آرمانی بود.
تو را به بند میکشند از باب داستانی تخیلی که شخصیت اول داستانش سنگسار شد.
نزدیک به یک ماه و هر روز سهبار در گوشم میخوانند، تو اعدامی. روزهای فشار، روزهای بازجویی، دو اتاق مجاور، بازجوییهای همزمان سه بار در روز، صدای فحاشی و توهین، و آزار تو و بازجویی که تکرار میکند اعدامت میکنیم. با شنیدن صدای آزار تو و تکرار کلمه اعدام، دردناکترین لحظات عمرم سپری میشود انگار روزهای بد تمامی ندارد. نه ماه میگذرد، روز دادگاه شعبه ۱۵ و تو درح الیکه زیر تیغ جراحی هستی به صورت غیابی محاکمه میشوی.
شش سال حبس، باورکردنی نیست. پنج سال آن بابت نگارش یک داستان تخیلی که در هیچجایی منتشر نشده و یک سال از باب فعالیتهایت در حیطه حقوق بشر.
خیلی زود دادگاه تجدیدنظر هم فرا میرسد، محاکمه چنددقیقهای و قاضی که در اواخر دادگاه به تو گوشزد میکند که اگر دستم باز بود قطعاً به تو بابت نگارش این داستان حکم اعدام میدادم.
بانوی من!
اینجا تخیل کردن هم جرم است؛ جرمی نابخشودنی. برای تو دخت ایران که ذاتا مجرمی و هر روز صبح تا شب مثل زن توی داستانت در خیابانهای این کشور طاعونزده روح و جسمت بارها و بارها سنگسار میشود و هر روز اعدام میشوی.
صحبت از شقاوت و بیرحمی است. با خونسردی بیگناهی را روانه زندان میکنند. روزها و ماهها و سالها انگار باور ندارند این حبسشدگان انسانهایی هستند که روح دارند و این سالها، عمر آدمیاست که میگذرد؛ سالهایی که بازگشتی ندارد.
همسر عزیزم!
در قاموس اینان شهروندان جامعه باید از حاکمیت اطاعت بیچونوچرا کنند و گفتمانی جز گفتمان خود را حقیقت نمیپندارند. اینان معتقد به نوعی جزمیت و مطلقانگاری هستند و در دیدگاهشان تعقل و آگاهی نقشی ندارد و در سایه رسیدن به اهداف به اصطلاح مقدس خود هر روشی را مجاز میدانند؛ از آزار و تحقیر تا بند و زندان دگراندیشان و منتقدان.
حرمت نهادن به آزادی، حرمت نهادن به حقیقت است. از این منظر آزادی و عقل را نمیتوان از یکدیگر جدا کرد. آزادی به رشد عقل میانجامد و عقل به جز در فضای باز مجال رشد ندارد. لذا از ویژگیهای حکومت مطلوب آن است که حوزه عقل و آزادی را محدود نکند که در غیر این صورت به فاشیسم ختم میشود و قدرت مطلقه همهجا یک منطق دارد و آن زیردست کردن حق نسبت به قدرت.
همسر عزیزم!
امروز با کسانی مواجهیم که حتی قانون خودساخته خود را هم نقض میکنند و زبانی بهجز زبان زور و قدرت را درک نمیکنند. حالا که دستگاه قضایی تو را برای اجرای حکم ناعادلانه فراخوانده است من هم در این نامه و دو نامهای که برای دادستان و اجرای احکام ارسال داشتهام اعل
حق شهروندی
ام میدارم در صورت بازداشت تو دست به اعتصاب غذای نامحدود خواهم زد.
عشقم!
من تا پایان این راه پرسنگلاخ در کنار تو هستم، چنانکه تو در سختترین روزها در کنارم بودی. تو چونان شیرزنان تاریخ کشورمان همانند سرو ایستادی و من سر تعظیم فرود میآورم در برابر شجاعت و پایداری تو.
شعری تقدیم به تو:
زیبای من!
عشق مرزی نمیشناسد
اما تا باهمبودن دوباره و بوییدن عطر نفسهای تو
هفت دریا و هفت اقیانوس فاصله است
به نبودنت عادت نمیکنم
اینجا هر روز صبح نسیم، عطر تو را میآورد
گل من!
آنجا که عشق هست
زندان و دیکتاتوری هم از معنا تهی میشود
پس
زندهباد عشق
زندهباد آزادی
آرش صادقی
بند هشت زندان اوین 3 آبانماه ۱۳۹۵
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر