روزهاست كه اندام تكيده جعفر عظيم زاده در برابر چشمانم آب ميشود. ديگر چندان حجمي از جسمش باقي نمانده است جز پوست و استخواني و رگهاي بي خون در شقيقه هايش.
از ذهنم ميگذرد كه براي چه جان ميدهد، براي چه جان ميدهد جعفر، براي چه جان ميدهد جعفر؟
آنگاه كه از نظر ميگذرانم وقتي كه كارگران معدن آق دره را به جرم گرسنگي شلاق ميزنند.هنگامي كه كارگران هفت تپه را تار و مار ميكنند. وقتي معلمين استثمار شده،پس از مدرسه به پادويي و مسافركشي ميروند.
وقتي پرستاران با حقوق ناچيز و آقا بالاي سرهاي متعدد ، دو شيفته و سه شيفته ، زير بار كار سخت و زيان آور جان مي كنند.
وقتي دادخواهان صنفي را با تهمت و بهتان اقدام عليه امنيت ملي روانه زندان ميكنند، وقتي خيلي بيكاران حاضر ميشوند تا با نصف حد اقل حقوق هم كار كنند، اما باز هم ناني نمي يابند و در شرايط هزاران دردهاي جانكاه از قبيل كودكان كار و خيابان و كاهش شديد سن فحشاء و اعتياد، ديگر درك اينكه چرا و چگونه جعفر و اسماعيل تصميم ميگيرند، جان بر سر پيمان خود نهند مشكل نيست.
آري آنگاه كه تجمع بيكاران بهبهان با كشتار به خون آغشته ميشود و آنگاه كه جوانان مردم را از خانه ها و مراسم ميهماني بدر آورده و در جا شلاق مي زنند، و در چنين ايامي كه سازمان جهاني كارILO هر ساله به جاي نمايندگان واقعي كارگران ، نمايندگان رژيم جور و جنايت و دجاليت را به اجلاس راه ميدهند و هنگامي كه سردمداران جهاني به مصيبت هاي يك خلق جريحه دارشده و در زنجير، وقعي نمي نهند و با جانيان حاكم بر ايران به مراوده و معامله مي نشينند، هر وجدان بيداري مي فهمد كه نمي توان به تماشا نشست و پست زيست، اينجاست كه لختي درنگ ميكنم و در دعوت كردن جعفر به خاتمه اعتصاب غذا ترديد ميكنم. ترديد ميكنم و با خود مي گويم ما كه عرضه اش را نداريم، پس لااقل از سر راه او به كنار رويم و مزاحم جان دادن او نباشيم.
در پايان ياد ميكنيم از فعال صديق كارگري شاهرخ زماني كه به ناگهان و مشكوك در زندان جانباخت و ياد مي كنيم از آن پاكباز يل بي بديل غلامرضا خسروي كه در چنين ايامي سرفراز بر فرازِ دار شد. بي شك جنايتكاراني را كه به ناحق عامران به عدالت را كه از متن مردم برخاسته اند، ميكشند، به سرنوشتي خفت بار و دردناك بشارت بايد داد .
علي معزي.بند هشت اوين دهم خرداد 95
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر