«ما قربانیان کهریزیک، ۱۳۶ نفر بودیم. ۱۲۴ نفرمان شکایت کردیم.» این را مجید عابدین زاده مقدم می گوید، یکی از آن ۱۲۴ نفر که تسلیم تهدیدها و وعده ها نشد و دنبال شکایتش رفت. او که هنوز از آسیب های روحی و روانی ناشی از بازداشتش در کهریزک رنج می برد، به خاطر شهادتش در مورد آن روزها، به شش سال حبس تعریزی محکوم شد: «ما هم به اندازه آنهایی که به ناحق کشته شدند، شکنجه شدیم. رنج مرگ آنها و ترس از مردن را دیدیم. هنوز هم این رنج با ماست.»
مجید توصیه می کند: «با مسعود علیزاده تماس بگیر. او را داشتند می کشتند. به سختی زنده ماند.» مسعود علیزاده تا چند سال پیگیر شکایت کهریزک بود و هیچ تهدیدی را جدی نمی گرفت، تا اینکه نیمه شب با چاقو به او حمله کردند و پرده دیافراگم و طحالش را از دست داد.
او می گوید نمی تواند قاضی مرتضوی را ببخشد. اما از این که گناه این ماجرای وحشتناک را به مرتضوی محدود و کوچک کرده اند، دلخور است: «مرتضوی ما را به زور فرستاد. اما فقط مرتضوی مقصر نبود. او که آنجا نیروی اجرایی نداشت. چرا کسی از سردار رادان و احمدی مقدم چیزی نمی پرسد؟»
او خاطراتش را تکرار می کند: «افسر نگهبان مرا کوبید زمین، با قفل کتابی چندین ضربه محکم زد توی سرم، بعد از این کش و واکش شلوارم پاره شد و افتاد زمین و من دیدم جلوی جمعیت لخت و مادرزادم، چشم هایم داشت بسته می شد، می دانستم دارم زندگی را ترک می کنم. به خودم گفتم نباید تسلیم مرگ بشوی. باید بیدار بمانی. چشمم را که باز کردم، تمام تنم غرق خون و زخم و لباس به تنم پاره پاره بود، نمی دانم چند ساعت بیهوش بودم، فقط می دانم بچه ها نشسته بودند بالای سرم و گریه می کردند.»
«رضا ذوقی» یکی از جان به دربردگان کهریزک می گوید جانش را مدیون محسن روح الامینی است: «اگر محسن روح الامینی بین بازداشت شدگان نبود و نمرده بود، تردید دارم که اکنون زنده باشم. او با مرگش جان بازماندگان کهریزک را نجات داد.»
«مسعود علیزاده» هم محسن روح الامینی را به خاطر می آورد: «توی اتاق ما بود. پسری آرام و مهربان. به اوین که منتقل مان کردند، روی آسفالت داغ جلوی اوین نیم ساعت ولو بود. نه آمبولانسی آمد، نه کسی توجهی به نیمه جان بودنش کرد.»
همه آنها در جریان نامه عذرخواهی و ابراز شرمندگی سعید مرتضوی به خاطر کهریزک هستند. «رضا ذوقی» می گوید: «عذرخواهی مرتضوی عملا نوعی توهین است. آنچه بر ما گذشت یک اتفاق نبود. یک مسئله برنامه ریزی شده برای کشته شدنمان بود. او تمام این هفت سال منکر شد و به ما تهمت زد که ما اراذل و اوباشیم. به صراحت گفت دروغ می گوییم و اینها آزاردهنده بود.»
او قادر نیست آثار روانی مشاهده صحنه مرگ هم بندی هایش را در اوج بی تفاوتی مسئولان بازداشتگاه، فراموش کند و هر شب با این کابوس می خوابد: « من دقیقا صندلی پشت سر امیر جوادی فر بودم. صدای نفس هایش را می شنیدم. من و بقیه ساکنان اتوبوس به سربازی که داخل اتوبوس بود، التماس می کردیم یک لیوان آب به او بدهند. همه بچه ها نگاه شان به امیر بود که حال خوبی نداشت. یک لحظه دیدم امیر تشنج کرد و یک باره بی حرکت شد. ترسیدیم و شروع کردیم به فریاد زدن و گریه کردن که با بلند شدن سر و صدا، راننده اتوبوس نگه داشت. امیر را از اتوبوس بردیم بیرون، روی آسفالت خواباندیم و تنفس مصنوعی دادیم. مقداری خون بالا آورد و تمام کرد. »
بعد از پنج روز شکنجه، بازداشتی ها را به اوین منتقل می کنند : «سعید مرتضوی شخصا به زندان آمد، یک برگه صورتی رنگ دستش بود. ما را جدا جدا دید و از ما خواست تحت هر شرایطی از اتفاقات کهریزک حرفی نزنیم و بگوییم جراحات روی بدنمان متعلق به قبل از آن بوده. حتی به بعضی ها گفته بود از کجا معلوم دروغ نمی گویید؟»
آنها عذرخواهی مرتضوی را راهی برای فراز از مجازات می دانند. تک به تکشان به خاطر دارند که وقت انتقال به کهریزک، هنگام نزدیک شدن به بهشت زهرا، چشم بندهایشان را برداشته و گفته اند تا چند وقت دیگر اینجا خانه جدید شماست.
«مسعود علیزاده» می گوید: «آقای مرتضوی خیلی خوب می دانست ما را کجا می فرستد و عملا در پی مرگ ما بود. شکایت ما هم به جایی نرسید. با اینکه بارها تهدید شدم و با چاقو، طحالم را از دست دادم، باز هم در سال ۹۰ مجددا شکایتم را مطرح کردم ولی وقتی دادگاه تشکیل شد، جای متهم و شاکی عوض شده بود، قاضی می گفت شما اغتشاشگر هستید و باید بازداشت می شدید.»
او از رسانه ها و خانواده درگذشتگان هم گله مند است: «ما هم می توانستیم جای کشته شدگان و فقط یک اسم باشیم. بعضی از ما شدیدتر از بچه های درگذشته، شکنجه شدند اما قدرت مقاومت بیشتری داشتیم. خانواده کشته شدگان هنگام احقاق حقشان از ما یادی نکردند و رسانه ها هم بازماندگان کهریزک را به رسمیت نشناختند.»
علیزاده اولین شبی که به اوین منتقل شده بودند به شدت تب داشت. تمام وجودش از عفونت و جای زخم ها می سوخت: «مرتضوی به شدت ترسیده بود.
او دستور داد من را ببرند بیمارستان. جزو ستاد مهندس میرحسین موسوی بودم. روز هیجده تیرماه در یک کوچه فرعی نزدیک چهار راه ولی عصر دستگیرم کردند. نمی دانم کجا بردند، فقط به خاطرم مانده که تمام روز و تمام شب مرا به شدت زدند و می گفتند باید اعتراف کنی ندا آقاسلطان را چرا کشتی؟»
او ماجرای شب سوم اقامتش در کهریزک را به یاد می آورد: « فضا تنگ بود و جا برای خوابیدن همه نبود. باید ساعتی نوبتی بایستی تا کس دیگری دراز بکشد. من بلند شدم تا کس دیگری بخوابد. رفتم سمت آبخوری که افسر نگهبان آنجا به نام آقای خمس آبادی، به یکی از وکیل بندها به اسم محمد کرمی دستور داد چند نفری را برای تنبیه ببرند بیرون. همان لحظه ما چشم در چشم شدیم . من، سامان مقامی و احمد بلوچی را انتخاب کردند. خمس آبادی با لوله بیست دقیقه مرا می زد. از تمام رگ های ساعد دستم خون سرازیر شده بود بعد با پابند مرا به سقف آویزان کردند و خودش و استواری به نام گنج بخش شروع کردند به من ضربه زدن. با لوله های فلزی بیست دقیقه مرا زدند .یک لحظه خیال کردم خواب می بینم. دعا می کردم بمیرم چون تحمل آن درد را نداشتم. مرا پایین آوردند و دو نفر زیر بغلم را گرفتند در همان حال وکیل بند داخل قرنطینه آمد و این بار با یک قفل کتابی به جانم افتاد.»
در بدو ورود لباس زیر بازداشتی ها را هنگام تفتیش می گیرند. آنها می گویند لابلای درز لباس زیرها محل امن شپش ها خواهد شد: «تفتیش من را کوبید زمین. شلوارم پاره شد و برهنه شدم. افتادم زمین و او شروع کرد به فشار دادن پایش روی گلویم. تب سختی کردم. از جای زخم ها، چرک و عفونت بیرون می آمد و چشم هایم خوب نمی دید.»
مسعود علیزاده می گوید عذرخواهی مرتضوی فقط زخم درون شان را تازه تر کرده، خیلی از بازماندگان کهریزک این را می گویند.
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر