۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعه

پاورقی خاطرات خالد حردانی





پاورقی خاطرات خالد حردانی

تقدیم به مردم اهواز که اینک در خاک جهل مدفون هستند
چرا سکوت
دنیا پراز دیوارهای ترک خورده است
که حریم اندیشه ای بشریت را هدف تازیانه ها قرارداده است
امید , رجا , درون قلب های مقدس دیگر جایی ندارد
مردم به جان امده اند ؟
غبارسراسرشهر را , سراسر حریم گل ها را , تمام واژه های شعررا در خود بلعیده است
دختران دیگر مفهوم عشق را از یاد برده اند
ترس , واهمه , همه در نگاه پرکشیده زاغک پیر غصه ها دلیل اثبات فریاد های خفته است
در انتهای خیابان بلواری است
کودکی هفت ساله با چشمان سیاه , خیس , زیر سایه ها ی بی شرم شهر , گل می فروشد , او نان آور خانواده است
مادر چارقد و چادرش را در بستر نگاه معصومانه ی کودکانش
از پشت خطوط مبهم سروده های یک زندانی در بند
به واسطه سکوت شاپرک ها , نعره می کنند
به جان امده ام ؟
شمع ها همواره در تکیه های سر کوچه می سوزند
ارزو به دل دارند
ارزوی نان , ارزوی عشق
ارزوی پدر در بند
و مهتاب همچنان در بستر مه گرفته و غبار شهر است
به همین دلیل شاپرک فریاد سر میدهد
چه کسی می تواند نبض زیبای قناری آواز خوان را در مشت هایش له کند
قدسیان شهر طناب ... می بافند برای ندا
برای صارمی ها و کمانگیرها
برای ریحانه های شهر , و گرمای شمع ها دستهايش رامى سوزاند
نور مهتاب درون رودخانه ها و خطوط مبهم تاریخ جاریست
پنهان نشو توفرزند التجاج یک رستاخیز هستی
که از اخرین واژگان شعری عصیان کرده ای
فصل و اندی تند باد های وحشی شهررا در خود جای داده ای
اینک فصل رویدن است
فصل شکوفه های زرد خیز گندم زارهاست
تو برای مردمانت ارمغان عشق و مهربانی بوده ای
و در قلب بیابانها به شکوفه ی , شاخه هایت گل اتش هدیه داده ای
اینک شعله ای که از ان توست در بستر واژه ها خورشید خواهد شد
بگذار مردمان این سرزمین همانند شاپرک ها درون چشمانت در پرواز باشند
شب خواهد رفت و بامداد اواز عاشقانه خواهیم سرود
به امید ان روز , شهر , همچنان پر فروغ و نورانی بمان - زیراصبح نزدیک است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر