به قلم پویا ارجمندی
من يك كودكم، اسمم ولي ِ يوسف زهي است و اهل زابلم .
من يك كودكم، 13 سال دارم. هنوز چشمم را به دنياي كودكانه باز نكرده بودم كه ديدم سرپرست و نان آور خانوادهام.
من يك كودكم، هنوز دلم براي روزهاي خوش مدرسه لك ميزد كه ديدم بايد دنبال يك لقمه نان بدوم براي 5 تن عائلهام.
من يك كودكم، 15 سال دارم. هنوز هواي محبت پدر زحمتكشم را داشتم كه او را معلول در خانه يافتم و بايد جاپاي او می گذاشتم.
من يك كودكم، شما بزرگترا دنياي بي رحمي داريد. دويدم و دويدم تا مگر شرمنده چشمان زيباي دو خواهرم و برادر كوچكم نباشم كه كفش براي مدرسه رفتن نداشتند.
من يك كودكم، 17 ساله ام . با همين پاهاي كودكانهام هر چه دويدم به هيچ جا نرسيدم، در آفتاب گرم بلوچستان و خاك تفتيدهاش به هر دري زدم، دنياي شما را بي رحمتر يافتم. روزي نامردي مرا به مزدي اندك براي حمل باري فرستاد كه بعد فهميدم قاتل جانم بود، ترياك.
من يك كودكم،محكوم به اعدام. 6 سال است كه هر شب با كابوس مرگ سر بر بستر مي گذارم و با كابوس مرگ بر ميخيزم.
من يك كودكم . 23 ساله ام. حكم مرگم دست زندانبان است. فردا يا پس فردا حتما مرا مي برند و كابوسم به حقيقت ميپيوندد. ديگر خسته شدم، از بس كه به چشمان نيازمند خواهرانم و گريه چشمان مادرم فكر كردم. شما فقط مرا به دار نمي آويزيد بلكه همه خانواده ام را نيز با من قرباني ميكنيد.
من يك كودكم، دنياي شما بي رحم است، آيا كسي هست نجاتم بدهد؟؟
من یک کودکم؛ از دنیای شما بزرگترها یک چیز میخواهم؛ برای لغو حکم اعدام در ایرانمان تلاش کنید. حق هیچکدام از کسانی که به دار آویخته می شوند؛ اعدام و مرگ نیست.
در کانال تلگرام نه به زندان نه به اعدام خبرهای ما را دنبال کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر